به نام خدا
پاسخ به چند پرسش در راستای مصاحبه صوتی با استاد در موضوع شعور و ضد شعور
چرا شعور باطنی را «ضد شعور» می نامید؟ آیا شعور ظاهری و شعور باطنی لزوما مخالف هم هستند که یکی «شعور» و دیگری «ضد شعور» نام گذاری شده است؟
همانطور که وقتی در مورد ماده، به ضد ماده اشاره میکنیم، منظورمان این است که ضد ماده چیزی است که ماده را بالانس میکند، وقتی در مورد شعور و ضدشعور هم صحبت میکنیم، منظورمان تضاد شعور و ضدشعور نیست. وجود ماده و ضد ماده نشان میدهد که جهان هستی در حال تعادل است.
انرژی و ضد انرژی هم تقابلی را نشان نمیدهد. ضد انرژی مکمل انرژی است. شعور و ضد شعور هم دو روی یک سکه را نشان میدهد. این طور نیست که اگر یکی مثبت باشد، دیگری منفی باشد.
آیا شعور باطنی اثری که فرد خلق میکند، میتواند اثر شعور ظاهری آن را تحتالشعاع قرار دهد؟ یعنی آیا میتوان گفت نقش تعیینکننده در تشعشعات شعوری هر اثر مربوط به محور وجودی خالق آن است؛ نه شرایط و حالات او؟
اصلا نمیشود محور وجودی کسی را تشخیص داد. مثلا کسی که محور وجودی مثبت دارد، علائم و مشخصاتی ندارد که مثبت بودن آن را معلوم کند.
سؤالم را با طرح یک مثال تکرار میکنم. آیا اگر کسی که محور وجودی مثبت دارد، یک کلمه منفی به کار ببرد و از روش دکتر ایموتو یا شبیه آن، اثر شعوری آن بر بلور آب یا امثال آن را بررسی کند، شاهد تغییرات مثبت خواهد بود؟ یعنی آیا اثبات میشود که تشعشع کلام این فرد مثبت است؟
پشت کلام این فرد مثبت است؛ اما اثر آن بر بلورهای آب منفی است. چون شعور و ضد شعور با هم فرق دارد. پشت کلام، شعور باطنی را نشان میدهد و عکسبرداری از بلورهای آب شعور ظاهری را مشخص میکند.
چه چیزی باعث میشود که انسان از «شعور» منفی مصون باشد؟این که در فاز مثبت باشد؛ در حفاظ «اعوذبالله» باشد و یا در حال مأموریت یعنی در حال خدمت در راه شبکه مثبت باشد. حتی اگر حین مأموریت عصبانی باشد، «شعور» منفی بر او اثر ندارد. محور وجودی اینجا نقشی ندارد. چه محور وجودی ما مثبت باشد و چه منفی، در معرض خطر حمله شبکه منفی هستیم.
از شما آموختهایم که همه چیز را صفر و یک نبینیم و حتی خوب و بد را نسبی بدانیم. پس چرا در مورد محور وجودی فقط قائل به دسته بندی دوگانه مثبت و منفی هستید و به آن نگاه نسبی ندارید؟
چون ما شبکه مثبت و منفی داریم. با وجود نسبی بودن خوب و بد باید بدانیم که یک برایند نهایی وجود دارد که مثبت و منفی است. مثلا در مورد بلور حاصل از ملکولهای آب نمیتوان گفت چون کمی بد شکل شده است، به طور نسبی منفی است. بلور دفرمه، دفرمه است. مثل این است که کسی از چراغ قرمز عبور کند و جریمه شود. دیگر فرقی ندارد که یک ثانیه از قرمز شدن چراغ گذشته باشد یا چند ثانیه؛ قابل اغماض نیست. درباره محور وجودی هم همین طور است. در دوقطبی بودن نسبیت وارد نمیشود. دوقطبی نسبی نداریم.
اما این خیلی آزار دهنده است که چون تعداد بسیار اندکی از انسانها محور وجودی مثبت دارند،درباره بقیه به راحتی بگوییم محور وجودی آنها شیطانی یا منفی است.
باید با آن چیزی که هست، مواجه شویم تا به خودمان بیاییم. چون در غیر این صورت، «یدخلون فی دین الله افواجا» رخ نمیدهد. همه باید با این حقیقت آشنا شوند تا برای اصلاح هجوم بیاورند. باید متوجه شویم که همه چیز در ظاهر نیست و باید به باطن توجه کنیم. این خیلی دردناک نیست. ممکن است اول فرد شوکه شود؛ ولی دانستنش به نفع اوست. برای همین قرآن میگوید: «فاستقیموا الیه».
شما پیشبینی میکنید که زمانی بسیاری از کتابها با مشخص شدن محور وجودی نویسنده (از طریق برگردان نوشتار) سوزانده شود. آیا این باعث نمیشود که بسیاری از اطلاعات مفید از دست برود؟ با توجه به این که خود شما عقیده دارید خود سخن و اندیشه مهم است؛ نه سخنگو و صاحب اندیشه، آیا سوزانده شدن کتابها قابل توجیه است؟
این مربوط به زمان حال نیست و چه بخواهیم و چه نخواهیم اتفاق میافتد. در آن زمان هر کسی مایل است همان مطلب را از جایی بگیرد که پشت آن هم مثبت باشد. منابع موثقی مورد استفاده قرار میگیرد که این مهر استاندارد را داشته باشد. لازم نیست به همه کتابهای مربوط به آن موضوع مراجعه شود. اصلا انسان در آن زمان وقت ندارد که بخواهد همه را مطالعه کند. هرچه پیش میرویم، بشر بیشتر دچار کمبود وقت میشود. در آینده یک خط اطلاعات میتواند جایگزین یک کتاب شود. پس کتابهایی انتخاب میشود که به طور مختصر و مفید مطالب را منتقل کند و پشت آن هم مثبت باشد.
شما دو شرط مثبت شدن محور وجودی را دیدن خداوند در هر چیز و درک حقیقت «الحمدلله» میدانید. این چه ارتباطی با درک حقیقت سایر اذکار دارد؟همه اینها یکی است. ممکن است کسی در یک لحظه چشم دلش باز شود و وجه خدا را در هر چیز ببیند و بفهمد که هیچ چیزی از او جدا نیست و در یک نوع شناوری قرار دارد. در این حالت همه چیز برای او تقدس پیدا میکند. کسی هم ممکن است با مراتب مختلف ذکر مراحلی بگذراند تا به این درک برسد. کسی نمیتواند بگوید که حتما این شرایط برای حرکت ادراکی لازم است. هر آن ممکن است این اتفاق بیفتد؛ ضمن این که ممکن است کسی به ذکر ذهنی و قلبی برسد ولی به این درک یعنی ذکر وجودی نرسد. اما اگر کسی برسد، «فاستقیموا الیه» در آن مستتر است؛
«ایاک نعبد و ایاک نستعین» در آن مستتر است؛ «الحمدلله» هم در آن مستتر است. چه این الفاظ را بداند و چه نداند، در وجودش نهادینه میشود و با او عجین میشود. در همه چیز او را میبیند؛ وحدت هستی را درک میکند و … . هدف همه ادیان این بوده است که انسان را به این درک برساند.