بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و تشکر از این که وقت خودتان را در اختیار ما قرار دادید، اجازه می‌خواهیم با توجه به شبهاتی که نسبت به افکار و دیدگاه‌های شما وجود دارد و به‌منظور روشن‌تر شدن عقاید دینی جنابعالی، سوالاتی را مطرح کنیم. به نظر می‌رسد به لحاظ این که شما بنیانگذار عرفان کیهانی هستید، ضروری است که مرز مبانی فکری خود را با جریان‌های معناگرای نوپدید (که مبتنی بر نوعی نگرش سکولاری یا بی‌نیازی از دین هستند) از جمله عرفان‌های وارداتی یا شبه عرفان‌ها و… تبیین کنید و بفرمایید در مکتب فکری و نگرش شما، دین دارای چه جایگاهی است و جنابعالی چه رویکردی به مراسم عبادی ادیان، بالاخص شریعت اسلام دارید.

استاد طاهری
به نام خدا
عرفان کیهانی یک جریان فکری خدامحور است. پس اولین چیزی که می‌توان گفت بحث خدامحوری است و در این تفکر بحث «لا حول و لا قوه الا بالله» و محوریت خداوند حاکم است اما لازم است که ابتدا معلوم شود چرا می‌گوییم عرفان.
دین در دیدگاه ما مثل پرنده‌ای است که دو بال دارد. یک بال آن شریعت است و بال دیگر آن عرفان. شریعت در واقع اصول رهروی و احکام را طرح و بیان می‌کند و عرفان مسائل کیفی و نحوه حصول کیفی آن احکام را دنبال می‌کند. پس قاعدتاً باید احکامی باشد و شریعتی باشد که اصول کیفی آن بررسی شود. برای مشخص شدن این موضوع، مثلاً در احکام داریم بر پا داشتن صلوه (نماز). نماز یک جنبه حکمی و ظاهری دارد که جنبه کمی آن است و یک جریان کیفی هم دارد. آیا همه نمازگزاران با کیفیت مشابهی نمازشان برگزار می‌شود یا خیر؟!
پس هر عمل ما یک جنبه کمی دارد که مربوط به شریعت است و یک جنبه کیفی دارد که مربوط به عرفان است. عرفان کیهانی می‌خواهد ارتقای کیفی اعمال ما را در چارچوب شریعت داشته باشد و یک جریان معرفت‌جویی است چون معرفت در باب کیفیت شناسی، خودش جایگاهی دارد.
پس عرفان کیهانی با اعتقاد تمام به شریعت و آنچه که در شرع بیان می‌شود به دنبال بالا بردن کیفیت آنهاست و شناسایی آسیب هایی که ما را از رسیدن به کیفیت مطلوب محروم کرده است. پس نه بدعت جدیدی است و نه جایگاه شرع را مخدوش می‌کند.

موضوعی که در شبه عرفان‌ها مطرح است این است که معتقدند فردی که به اشراق می‌رسد، به حقیقت دست پیدا می‌کند و چنین کسی بی نیاز از شریعت است. نظر شما چیست؟

درباره‌ حقیقت باید بگویم که «ما به آن مقصد عالی نتوانیم رسید». کسی که بگوید به حقیقت رسیده، در حقیقت تصور کودکانه ای از حقیقت دارد. حقیقت آنقدر وسیع است که هر کس به این سمت برود احساس فقر می‌کند و هیچ‌وقت بی نیاز نمی‌شود. حقیقت محدود نیست، حقیقت نامحدود است. در این لباس جسم، کسی به حقیقت نمی‌رسد پس ما هرگز بی‌نیاز از آنچه که در شرع مطرح است، نمی‌شویم و کسی نمی‌تواند بگوید که من به انتهای صلوه رسیدم. این پرنده با یک بال پرواز نخواهد کرد؛ چه بال کیفیت‌گرا و چه بال کمیت‌گرا. کمیت بدون کیفیت به جایی نمی‌رسد و کیفیت بدون کمیت هم بی معنا است. اگر عده‌ای غیر از این فکر می‌کنند ما با آن‌ها موافق نیستیم.

پس ظاهر عبادات شرط لازم است اما کافی نیست. حال اگر به کیفیت نرسیم اجازه داریم از کمیت هم دست برداریم؟

خیر. چون باید این مساله دنبال شود تا کیفیت هم باشد. بدون وجود کمیت امکان و انگیزه‌ای برای رسیدن به کیفیت نیست؛ عین محصولی که مهر استاندارد ندارد. بدون تولید اولیه، کنترل کیفی معنی ندارد. البته نمی‌شود از اول به کیفیت رسید. با گذشت زمان، تولید اولیه می‌رسد به کیفیت بیشتر و محصول مطمئن‌تر و قابل قبول‌تر. پس این بهانه مناسبی نیست که بگوییم حال که معرفت را نمی‌فهمیم دیگر دنبال نکنیم. آن ظاهر برای رسیدن به کیفیت لازم است و باید دنبال شود.

تقریبا پاسخ سوالی که می‌خواهم مطرح کنم را از توضیحات شما دریافت کردم؛ با این حال چون به دنبال تصریح و تبیین خود شما هستم، پرسش می‌کنم. با توجه به اینکه همیشه از صلوه و اتصال یک جا یاد می‌کنید، لطفا بفرمایید آیا از نظر شما اتصال و ارتباط با خدا همان نماز است و دیگر نیازی به اقامه نماز آن‌طور که در دین مبین اسلام توصیه شده نیست؟

در بحث رحمانیت این توضیح را داشته‌ایم که حلقه‌های رحمت عام الهی بسیار است و در هر حلقه به نوعی از تسهیلات الهی بر می‌خوریم. در صلوه مجموعه حلقه‌های رحمانیت به خودی خود جاری است. در یک جا اختصاصا هر کدام را دنبال می‌کنیم و یک جا مجموعه کل را داریم. در نماز «بسم الله الرحمن الرحیم» را داریم که در کلمه رحمانِ آن همه چیز جاری است. در نماز مجموعه‌ای از کل چیزهایی که باید به آن برسیم را یک‌جا داریم؛ مثل یک فروشگاه بزرگ که همه چیز در آن است و یک فروشگاه کوچک که فقط اجناس کمی دارد. صلوه به منزله یک مرکز عرضه‌ی بسیار عظیم است؛ ولی در مورد هر کدام از حلقه‌ها می‌توان آن‌ها را به یک فروشگاه کوچک برای خرید یک جنس خاص تشبیه کرد (گرچه که این مثال خیلی هم متناسب نیست؛ چون ما با خدا خرید و فروشی نداریم و فقط از لطف او برخوردار می‌شویم). پس مثلا ارتباط فرادرمانی هرگز جای نماز را نمی‌گیرد و هر چیزی جای خود را دارد.

بعضی افراد مدعی هستند که شما به نیت اعتقاد ندارید؛ زیرا جایگاه نیت را بر پله‌ عقل و جایگاه عرفان عملی را بر پله‌ عشق می‌دانید. نظر شما چیست؟

خوب مسلما اینطور نیست ولی نیاز به توضیح دارد. همانطور که تعریف شده و در کتاب داریم ما با دو پله سر و کار داریم: عقل و عشق. روی پله عقل ما طرح و استدلال و … داریم. مسلما اگر مسیری را می خواهیم برویم قبل از پیمایش مسیر، نیت ما از آن باید واضح باشد. دلیل حرکت به سوی مقصد، همان نیت است. پس بدیهی است که ما باید برای هدفمان نیتی داشته باشیم. اما در پله عشق که دنیای شوق و ذوق و وجد و سرور است، نیت جایگاهی ندارد. مثلا نمی‌توانیم بگوییم من نیت می‌کنم که عاشق شوم یا نیت می‌کنم که سر ذوق بیایم. اما بعد از نیت در پله عقل، به پله عشق می‌رسیم. نمی‌دانیم کی می‌رسیم. کسی نمی‌تواند نیت کند که فردا عاشق شود یا نیت کند که الان تعجب کند. پس وقتی طرحی داریم آنجا نیت داریم اما وقتی که به دنیای عشق و عرفان می‌آییم، ماحصل آن را داریم. اینها لازم و ملزوم هم هستند یعنی پله عشق بدون پله عقل معنی ندارد و بالعکس.

اطلاع داریم که شما نظرات جالب توجهی درباره حجاب دارید. ممکن است به اختصار آن را بیان کنید؟

من فقط کمی درباره ارتباط حجاب و زکات می‌گویم. ما از هستی چیزهایی را می‌گیریم. یعنی جهان هستی کلا در کار است تا ما باشیم و چیزهایی را به ما انتقال دهد. در قبال این دریافتها، قرار است ما هم بازتاب مناسبی برای هستی داشته باشیم. ما اسم این بازتابی را که به هستی بر می‌گردانیم و این کادویی که در قبال دریافت از هستی، به آن بر می‌گردانیم، زکات می‌گذاریم. مثلا جهان هستی اسبابی فراهم کرده و به هر کسی استعدادی داده؛ یکی علم دارد، یکی زیبایی، یکی همسر خوب، یکی ثروت و قدرت و … به همین دلیل لازم است که ما از هستی تشکر کنیم و شکرگزار باشیم و در قبال هریک از این‌هایی که خاطر ما را آسوده کرده، کادویی را به هستی برگردانیم که همان زکات است: زکات علم، زیبایی، همسر و فرزند خوب، مال و شهرت و … .
خب؛ حجاب می‌خواهد بگوید که در قبال دریافت‌هایی که من داشتم، کادویی که تدارک دیدم، چیزی است منهای خودنمایی. در واقع حجاب مانع خودنمایی است تا از این رهگذر ما کادویی در خور شأن هستی داشته باشیم و این هم برای مرد است و هم برای زن؛ تفاوتی ندارد. حجاب می‌گوید کادوی من شامل خودنمایی نیست و زن و مرد در این چهارچوب قرار می‌گیرند. پس قرار است حجاب، ما را از خودنمایی دور نماید. البته دلایل دیگری هم برای توصیه به حجاب وجود دارد که ان شاالله بعدا در کتابچه‌ای به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.
حجاب برای خانم‌ها جنبه‌ای دارد و برای مردها هم جنبه‌ی دیگری. یک مرد هم ممکن است به طرز نامناسبی لباس بپوشد؛ زنجیری به گردن و گوشواره‌ای به گوش داشته باشد که شاید ظاهرا حرام هم نیست؛ اما چون برای خودنمایی است، او را از حجاب دور کرده. ما باید تعریف انسان شمولی از حجاب داشته باشیم. حجاب ناشی از بی نیازی و غنای عرفانی است. یعنی کسی که به بلوغ عرفانی برسد، حجاب را رعایت می‌کند.

تمام ادیان آسمانی به ظهور یک منجی اعتقاد دارند و این ظهور را مقدمه برقراری عدالت جهانی می‌دانند. عقیده شما درباره این موضوع چیست؟

من هم به عنوان یک شیعه اثنی عشری اعتقاد کامل به ظهور منجی بشریت امام عصر (عج) دارم و در انتظار ظهور آن حضرت به سر می‌برم.

با توجه به اینکه همواره تکیه‌ شما بر ارتباط با خداوند است، عده‌ای گمان می‌کنند شما قصد دارید اهمیت جایگاه ائمه معصومین (ع) را در فضای معنوی زندگی کاهش دهید. لطفا بفرمایید چه نقشی برای این اولیای عظام الهی(ع) قائل هستید؟

رسالت انبیا و اولیا (ع) چه بوده؟ آیا غیر از این بوده که آنها ما را حواله داده‌اند به محوریت خدا و گفته‌اند «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»؟ آیا اگر این را دنبال کنیم، جایگاه آنها ضعیف می شود؟ ما این درس را از خود اولیا گرفتیم. آنها گفتند به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» و یا «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» توجه کنید. ما هم همان را می‌گوییم. ما چیزی اضافه یا کم نکردیم. آنها برای خود در برابر خداوند جایگاهی قائل نیستند. اما در زندگی روزمره ما اولیاءالله علائم الطریق هستند و انگشت‌های اشاره‌ای برای هدایت ما به سمت خدا و کماکان باقی خواهند بود. ما اولیا را به عنوان علائم الطریق و چراغ‌های راه و سمبل‌های هدایت و کسانی که درس معرفت را به بشر انتقال دادند می‌شناسیم و مورد توجه ما هستند و ما همه درس‌ها را از آنها می‌گیریم. ما به عنوان رسالت عام که تک‌تک انسانها دارند حرف‌های آنها را تکرار می‌کنیم. کدام حرف ما مخالف با گفته‌های آنها است؟! ما هم از آن‌ها پیروی می‌کنیم و دعوت به «لا اله الا الله» و «فاستقیموا الیه» داریم. اگر عده‌ای فکر می‌کنند ما جایگاه ائمه را در نظر دیگران ضعیف می‌کنیم، این اشتباه آنهاست.

لطفا کمی دقیق‌تر درباره‌ نقش آن‌ها توضیح دهید.

ببینید به عنوان مثال اگر قرار باشد ما به توچال برویم، راه مشخص است و به قله می‌رویم. یعنی نمی‌رویم سراغ یک «بلد». اما اگر بخواهیم به قله‌ی اورست برویم، این‌طور نیست که یک کوله‌پشتی بیندازیم و راه بیفتیم. حتما یک بلد می‌خواهیم. بلد باید همراه ما باشد که راه را نشان دهد. این بلد یک نقش خاصی پیدا می‌کند. خود این بلد راه را رفته است و آن را می‌شناسد. برای همین به او می گوییم بلد. جالب است که وقتی قله فتح می‌شود، در عکس فاتحان قله، بلد را نمی‌بینیم. کسی که نقش بلد را به عهده گرفته، قید این‌طور امتیازات را زده است. این بلد خودش محو است و افتخار رسیدن مال تیم است؛ در حالی که نباید کمک او را نادیده گرفت. اینجا بلد راه اولیاالله و انبیا هستند و باید از رمز گشایی ها و نقشه‌ای که در اختیار ما می‌گذارند، استفاده شود. بلد در واقع ما را مشایعت می‌کند و ما هم بلد را مشایعت می‌کنیم. پس بلد اینجا نقش بسیار حساسی دارد. اگر کسی می‌خواهد به مقصدی برود که مسیر آن را نمی‌شناسد، متوسل می‌شود به یک بلد. توسل به خودی خود و فی‌نفسه امری لازم است. مثلا کسی ریاضی بلد نیست و می‌رود سراغ استاد ریاضی. پس توسل پیدا کردن لازمه کار است.
همان‌طور که اشاره کردم، هر کسی نمی‌تواند بلد راه باشد. باز هم از یک مثال استفاده می‌کنم. اگر بخواهیم یک مدرسه فوتبال داشته باشیم و بچه ها را با اصول فوتبال و گل زنی آشنا کنیم از چه کسانی به عنوان مربی استفاده می‌کنیم؟ کسی که پایش به توپ نخورده باشد که برای این کار مناسب نیست. کسانی را می‌آوریم که توی تیم فوتبال بوده‌اند و بارها گل زده‌اند و الآن از آنها به عنوان مربی استفاده می‌کنیم چون امتحان خود را پس داده‌اند و می‌گوییم شما که آقای گل شده‌ای بیا و شگرد کار خود را بگو. پس شرط اینکه یک مربی را انتخاب کنیم این است که او آقای گل باشد و این ماجرا را درک کرده باشد؛ بقیه نمی‌توانند آموزش عملی دهند. در خصوص مسائل کمال هم اگر قرار باشد مربی داشته باشیم، که باید داشته باشیم، می‌رویم سراغ کسانی که آقای گل این رشته هستند؛ یعنی اولیاء الله. اولیاء الله نشان داده‌اند که در زمینه کمال چگونه می‌شود گل زد و آنها آقای گلِ کل مسیر خلقت هستند و آزمایش خود را پس داده‌اند و به عنوان انسان کامل، الگو هستند. جایگاه آنها به عنوان مربی هرگز قابل انکار نیست و تضعیف نمی‌شود. هیچ کس نمی‌تواند بگوید آنها گل نزده‌اند و کسی نمی‌تواند نقش آنها را تضعیف کند. کسی که می‌خواهد به کمال برود، باید از اصول گل زنی آنها استفاده کند.
نقش ائمه در زندگی من این بوده که آنها را الگو قرار داده‌ام. آن‌ها «فاستقیموا الیه» را به ما درس داده‌اند. ما از راهنمایی قرآن و اولیا استفاده می‌کنیم. تئوری را قرآن آورده و ائمه آن را پیاده کرده‌اند. در زندگی ما خداوند جایگاه خودش را دارد و اولیاالله هم جایگاه خودشان را دارند.

شما بارها به هفت آسمان به‌عنوان هفت گاو صندوق اطلاعات هستی اشاره کرده‌اید. کلید این هفت گاو صندوق چیست؟

آن کسی که می خواهد به قله اورست برود چندین ایستگاه در پیش دارد. کسی که رفته می‌داند در هر ایستگاه چه خطراتی هست و کلید فتح این ایستگاه چگونه است. مثلا در ایستگاه اول مشکل اکسیژن وجود ندارد؛ اما مشکل ایستگاه هفتم، کمبود اکسیژن است چون سرما زیاد می‌شود و اکسیژن رقیق می‌شود. لذا بلد می‌گوید تا کجا و چگونه برویم و چقدر فرصت داریم. پس بلد، کلید هفت ایستگاه، یعنی کلید فتح را دارد.
این جهان دو قطبی برای آدم (یعنی مخلوقی که در چرخه‌ی انا لله و انا الیه راجعون حرکت می‌کند) آفریده شد. شکوفایی آدم با ظهور اولیا تحقق یافته است. پس عالم برای اولیاءالله خلق شد و آنها گل سرسبد وجود هستند. یعنی مثلا می‌توانیم بگوییم جهان هستی برای امیرالمومنین(ع) خلق شد. پس منظور خلقت این بوده است که انسان‌های کامل به ظهور برسند.

امیرالمومنین (ع) فرموده‌اند که من صراط مستقیم هستم و ائمه اطهار هم این موضوع را تایید کرده‌اند. نظر شما چیست؟ چه ارتباطی بین صراط و امام هست؟

شما در امور عادی بر می‌خورید به اینکه مثلا در رشته‌ای مثل کامپیوتر می‌گویند فلانی خدای این کار است. خدای این کار است یعنی چه؟ یعنی در واقع تسلط او در این رشته بیش از دیگران است. می‌گویند این کار را اگر می‌خواهی انجام دهی، این فرد راهش است. من از اصطلاحات عامیانه استفاده می‌کنم. یعنی وقتت را تلف نکن و این طرف و آن طرف نرو. او کوتاه‌ترین راه را به تو نشان می‌دهد. ممکن است بلدهای مختلفی باشند اما یک بلد می‌آید و کوتاهترین راه را عرضه می کند. صراط مستقیم یعنی کوتاهترین فاصله بین دو نقطه. لذا امیرالمومنین(ع) می‌گویند من صراط هستم؛ یعنی من «راه» هستم یا عیسی مسیح(ع) می‌گویند من «در» هستم؛ تا چه کسی این در را بکوبد. اینها می‌گویند که ما آماده ایم تا کوتاه‌ترین فاصله را برای شما ترسیم کنیم . ما رفتیم و بلد راهیم . بلد راه یعنی خود راه. بلد راه را داشته باشی تضمین است که راه را بروی. اگر بلد راه را نداشته باشی، نمی‌توانی مطمئن باشی که در کوتاهترین فاصله به مقصد برسی. ممکن است کسی به مقصد برسد؛ اما وجود بلد راه خودش یک تضمین و ضمانت است. پس اگر بگوییم بلد راه مساوی است با خود راه، این گزاف نیست. من در هستم، یعنی بیایید تا از طریق من به حریم کمال وارد شوید.

حدیثی از امام رضا (ع) با عنوان «سلسله‌الذهب» نقل شده است که خداوند فرمود: «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی کلمه «لا اله الا الله» دژ من است و هرکس وارد این دژ شود از عذاب من در امان است. سپس فرمودند «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» یعنی این شروطی دارد و من یکی از آن شرط‌ها هستم. شما چه برداشتی از این قول امام(ع) دارید؟

در خصوص این‌که «لا اله الا الله» دژی است که هرکس به مفهوم آن برسد از عذاب خلاص است باید گفت، چون عذاب به خاطر دوری است . اگر کسی برسد، پس از عذاب خلاص می‌شود. گفتیم کسی می‌تواند به قله بلندی برسد که بهترین بلد را در کنار خودش داشته باشد. ممکن است مفهوم «لا اله الا الله» را هر کس چیزی بگیرد و بگوید من وارد شدم. به خیلی از افراد اگر بگویند: «آیا تو در دژ لا اله الا الله قرار داری؟» می‌گوید: صد در صد. اما در واقع کمتر کسی داخل دژ است. اگر محور وجودی ما «لا اله الا الله» شود، خیلی تغییرات ایجاد می‌شود. امام می گوید دنبال بلد دیگر نگرد. من کوتاه ترین مسیر را عرضه می‌کنم و تو را وارد دژ الهی می‌کنم.

ما از شما انتظار نداریم که درباره‌ جزئیات مسائل دینی اظهار نظر کارشناسانه کنید؛ اما از آن‌جا که اعتقادات دینی و فهم شما را نسبت به این ارکان قوی می‌یابیم، اجازه دهید این سوال را هم مطرح کنیم که منظور از این که ائمه معصومین(ع) وارث انبیا معرفی می‌شوند، چیست؟

من باز مثالی می‌زنم. در جنگ‌های قدیم، هر لشکری عَلَمی داشته که بر پا بودن آن، نشانه پابرجایی این لشکر بوده. اگر علم می‌افتاد، باعث تضعیف روحیه خودی ها و تقویت مخالفان می‌شد. به همین دلیل، همه چشمشان به علم و علمدار بوده. همیشه علمدار، فرد از جان گذشته‌ای بوده است. چون بیشتر در معرض خطر قرار داشته. علمدارها زودتر کشته می‌شدند؛ اما افتخار لشکر بودند. حال اگر علمدار را می‌زدند و علم می‌افتاد دوباره یک نفر علم را بلند می‌کرد و تا آخر تعداد زیادی از علمدارها کشته می‌شدند. علمداری که می‌آید پرچم علمدار قبلی را بلند می‌کند، وارث است. وارث، یک رسالت دارد. این وراثت، وراثت ژنتیکی نیست بلکه وراثت رسالتی است. حتی در عصر ظهور هم اینگونه است که عده ای وارث خیر و عده ای وارث شر هستند. هر کدام از ما به یک شکلی در برپایی علم حق یا باطل می‌توانیم علمدار باشیم و بگوییم ما وارث حسین‌ها هستیم و یا وارث یزیدها. باید ببینیم علم چه کسی را برافراشته نگه داشته‌ایم. این‌ها را توضیح دادم که بگویم ائمه(ع) در زنده نگه داشتن رسالت الهی وارث انبیا هستند؛ یعنی علمدار کمال هستند.

پیامبر اسلام(ص) به امت خود فرمودند که دو امانت گرانبها برای شما باقی می‌گذارم: قرآن و عترت(ع). آیا درباره رابطه قرآن و عترت نظری دارید؟

قرآن قانون اساسی است و عترت کسانی هستند که این قانون را اجرا می‌کنند. کاملاً هم برای ما قابل قبول است. نمونه عملی آن قانون، عترت است.
دلیل این که ما را به عترت ارجاع می‌دهند،‌ این است که آن‌ها بهترین دریافت کنندگان پیام‌های قرآن هستند. بگذارید از یک مثال استفاده کنم. وقتی رعد و برق می‌زند، اول به نوک‌تیزترین و مرتفع‌ترین ساختمان‌ها برخورد می‌کند و جریان الکتریکی جذب آن‌ها می‌شود. همه ما در نور هدایت غوطه‌وریم. این نور به کدام‌یک از ما اصابت و اثر می‌کند؟ به مستعدترین‌ها. همان‌طور که اگر مقاله ای در یک موضوع علمی چاپ شود، همه آن را می‌بینند. اما چه کسانی از آن بهترین استفاده را می‌کنند؟ کسانی که مستعدترند. در مورد هدایت هم همین‌طور است. چه کسانی بیشتر از بقیه استفاده می‌کنند؟ قاعدتا انبیا و اولیا. به دلیل اینکه اثبات کرده‌اند آمادگی آنها از همه بیشتر است و گیرندگی آن‌ها از همه بالاتر است.

تا اینجا اغلب پرسش‌ها در زمینه اصول عقیدتی بود. اجازه می‌خواهم دو سوال متفاوت هم از شما بپرسم. با توضیحات مفصلی که شما درباره جایگاه ائمه(ع) ارائه کردید، کنجکاو شدم که یک سوال شخصی از شما بپرسم. لطفا در صورت تمایل پاسخ دهید. احساس شما به ائمه معصومین(ع) چیست و آیا تا به حال به سفرهای زیارتی مشرف شده‌اید؟

با توجه به تعاریف کاملا مشهود است که علاقه‌ای وجود دارد و آخرین باری که به زیارت مشرف شدم زیارت امام رضا (ع) بوده که مدت ده روز آنجا بودم و باز هم دنبال فرصتی هستم که سفر زیارتی به مشهد یا اماکن مقدس دیگر داشته باشم.

آخرین سوال در این جلسه این است که تحولات معنوی شاگردانتان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

یک تصور عامه هست که مردم فکر می‌کنند کسی که آمد چند ترم را در کلاس‌هایی در زمینه خودشناسی گذراند، عارف شده و تسلط کاملی بر عرفان دارد. خیر. هر کلاسی با توجه به مباحث مطرح شده تاثیرات نسبی دارد و هرکس در پایان کلاس می‌تواند نموداری بکشد و طبق نمودار وضعیت خود را با قبل قیاس کند. مثلا کسی که روزی ده بار عصبانی می‌شده، می‌بیند عصبانیت او به هفت بار و سپس پنج بار در روز کاهش می‌یابد. یعنی به مرور به تعادل بیشتری می‌رسد. این نسبی است و مطلق نیست که دیگر اصلا عصبی نشود یا با یک کلاس همه چیز را بفهمد. اما متاسفانه بسیاری از ما مطلق گراییم. کسی می‌آید و می‌گوید من نسبتا وضعیتم بهتر است؛ اما تا کمی عصبی می‌شود، می‌گویند این چه کلاسی بود که رفتی؟! در حالی که با این کلاس‌ها کسی عارف نمی‌شود. این کلاس‌ها می‌خواهد زمینه‌ای ایجاد کند تا افراد در راه کمال قدم بردارند.
ما آماری که از دوستان مجموعه داریم، این است که عده بسیار زیادی می‌گویند ما کیفیت اعمال عبادیمان بهتر شده. این را من نمی‌گویم. همین که آنها ابراز رضایت می‌کنند، کافی است و اگر اینطور نبود، کسی دنبال این کلاس‌ها نمی‌آمد. اگر کلاسی هست، یعنی تاثیرات مثبت اتفاق افتاده. شهود زیادی هستند که تأثیرات مثبت عبادی و تأثیرات مثبت روانی، جسمی، معنوی و … را گزارش می‌دهند و آمار نشان می‌دهد که با لطف خدا کلاس‌ها تاثیرات خوبی داشته است.

بسیار متشکریم که با حوصله زیاد به پرسش‌های ما پاسخ دادید. آیا می‌توانیم این قول را از شما بگیریم که در صورت مواجهه با ابهامات دیگر، باز هم در صدد نظرخواهی از شما برآییم؟

صد در صد. من منتظر هستم و استقبال می‌کنم. حتی لازم می‌دانم جلسات هفتگی پرسش و پاسخ داشته باشیم تا رفع ابهام کنم.

باز هم از شما تشکر می‌کنیم.