به نام خدا و با سلام
از این که فرصت مجددی در اختیار ما گذاشتید تا سؤالاتی را مطرح کنیم و کمی بیشتر، از نظرات شما مطلع شویم، بسیار متشکریم. اجازه می‌خواهم به عنوان اولین سؤال، دیدگاه شما درباره اهمیت درمان را جویا شوم. لطفا نسبت میان عرفان و درمان را تبیین کنید و بفرمایید چرا مقوله درمان را در عرفان مطرح کرده‌اید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. من هم از شما سپاسگزارم.
گاهی مداخله در درمان، کمّی است که صحبت از پزشک و دارو و معاینه و… می‌شود. یک مداخله کیفی هم داریم که اصول آن، مبتنی بر خودشناسی است و در آن هیچ‌گونه معاینه و دارو وجود ندارد. مثلا وقتی برای یکی دعا می‌کنیم که خدا شفایش بدهد؛ داریم صحبت از درمان می‌کنیم. اگر این دعا مستجاب بشود، یک نوع درمان است؛ اما مبتنی بر مداخله کمّی نیست. یعنی، دعا یک درمان بر مبنای مداخله کیفی محسوب می‌شود. حالا اگر به یکی بگوییم که با خودشناسی و به کمک ارتباط با خدا درمان می‌شوی، این هم از همان مقوله است. این مداخله کمّی نیست و مداخله کیفی است. از آنجا که مقوله خودشناسی یک مقوله مهم در عرفان است و فرادرمانی هم مبتنی بر آن است، اگر چیزی در فرادرمانی تحقق یابد، حتما کیفی است. لذا فرادرمانی مقوله‌ای است که در چارچوب عرفان مورد بررسی قرار می‌‌گیرد؛ یعنی، درمان مکمل عرفانی است و متکی بر مداخله کیفی است و نه کمّی. در واقع، فرادرمانی مبتنی بر اصول کیفیت شناسی است که در عرفان مطرح می‌شود.از توضیحات شما متشکرم؛ اما منظورم این است که آیا از نظر جنابعالی سلامت انسان، در عرفان (یعنی در پیمودن راه کمال) نقش مهمی دارد؟

انسان رسالتش کمال‌جویی است. یکی از موانع کمال‌جویی هم بیماری است. بیمار نمی‌داند به بیماری فکر کند یا به خدا. خیلی وقت‌ها خدا خدا گفتن او در آن لحظه که بیمار است، چندان ارزش ندارد. چون فقط برای نجات از بیماری‌اش به یاد خدا می‌افتد. اما وقتی سلامت باشد، شرایط برای فکر کردن به خدا و خودشناسی بهتر است. بنابراین، در عرفان که موضوع، کمال و خودشناسی است، بیماری مانع به حساب می‌آید. البته، اصلا منظور این نیست که افراد بیمار نمی‌توانند به راه کمال بروند؛ اما از بیمار اسکیزوفرنی یا کسی که افسردگی پیشرفته دارد، نمی‌توانیم انتظار کمال داشته باشیم. پس، به ترتیب، سلامت ذهن، بعد روان و بعد جسم اهمیت دارد. لذا در ارتقای کیفی وجود باید اول موانع را کنار زد. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. وقتی خاطر حزین است، نمی‌شود به کمال توجه کرد. وقتی موانع را کنار زدیم، می‌‌گوییم من کیستم؛ از کجا آمده‌‌ام و به کجا می‌خواهم بروم؟ فرادرمانی، تسهیل حرکت به سوی کمال است.
یک مطلب دیگر هم این است که بیماری ناشی از اشتباهات انسان است و فرادرمانی می‌گوید تو اشتباه کردی که بیمار شدی. در عرفان ثابت می‌شود بیماری پدیده‌ای زمینی است نه این که خدا آن را بدهد. «و ما اصابک من سیئه فمن نفسک…». خدا هیچ سیئه و سختی‌ای را تقبل نکرده که از اوست؛ همه را از خودمان دانسته. این مانع و ترمز که بیماری است را فرادرمانی کنار می‌زند تا مسأله کمال بهتر پیگیری بشود.منظور شما از این که «بیماری پدیده‌ای زمینی است» چیست؟

این قانون زمینی است که ما نا آگاهانه یک چیز آلوده‌ای می‌خوریم و مریض می‌شویم. نمی‌دانیم در معرض چه میکروبی هستیم. در اکوسیستم ویروس‌ها هستند؛ گرما زدگی و سرما زدگی هست و … . اینکه می‌گوییم بیماری زمینی است و ناشی از اشتباهات ماست، منظور این نیست که هرکس بیمار شد، گناهکار است… . یکی خودش درست رانندگی می‌کند؛ یک راننده مست می‌‌آید و با او تصادف می‌کند و او را مصدوم می‌کند. پس، این که گفته می‌شود مشکلات از خودتان است، یعنی خودتان برای خودتان و برای همدیگر مشکل ایجاد می‌کنید؛ تو برای او؛ او برای تو و… . بعضی دیگر از بیماری ها هم که باز از قصور خودمان است، ناشی از اشکالات بینشی ماست که قوانین هستی را نمی‌‌شناسیم. پس، ما نباید برای توجیه یک سری مسائل، خدا را زیر سؤال ببریم.شما به رابطه تنگاتنگ سلامتی و عرفان اشاره کردید. اما بعضی فرادرمانگیرها لزوما به دنبال عرفان نیستند. درمان برای آن‌ها چه ضرورتی دارد؟

موضوع مهم این است که چه افراد تعریف عرفان را بدانند و چه ندانند، مهم، ارجاع انسان‌ها به اصل و فطرت خودشان است. با فرادرمانی، افراد در حلقه و سیکلی قرار می‌گیرند که آن‌ها را با کل خودشان متصل می‌کند و آنها از تأثیرات مثبت این جمع شدن نصیب می‌برند. حالا باید خودشان کنجکاو بشوند که این چیست. اگر هم نخواهند، هیچ الزامی نیست. از طرف دیگر، با انجام این درمان، خود فرادرمانگر متوجه حقایقی می‌شود و برایش تحولات عرفانی‌ای رخ می‌دهد که در کتاب «انسان از منظری دیگر» به عنوان اهداف فرادرمانی ذکر شده است.سابقه استفاده از درمان برای سوق دادن انسان به مسیر شناخت، به پیش از اسلام باز می‌گردد و حضرت مسیح (ع)، با شفای بیماران و زنده کردن مردگان همین هدف را دنبال کرده است. اما با ظهور اسلام، دیگر پیامبر خدا، محمد مصطفی (ص) با شفا وارد عرصه راهنمایی به سوی خدا نشد؛ بلکه معجزه ایشان کتاب است. به این ترتیب، آیا جهت دادن به سمت خدا از طریق درمان، نوعی بازگشت به عقب نیست؟

اولیاء الله، هر کدام از منظرهای مختلفی ما را با رحمانیت الهی و کمال آشنا کرده‌اند. یعنی، آمدن هر پیامبر به معنی نقض کارهایی که پیامبر قبلی انجام داده، نیست. ما ارجاع داده می‌شویم به گذشتگان تا درس بگیریم. هرکدام از انبیا از یک منظر، ابعاد وجودی انسان را به تصویر کشیده اند و یک وجه از وجوه الهی را نشان داده اند. درمان نقض نشده است و درمان تقابل با راه خدا و راه کمال نیست.
پیام بزرگ پیامبر اسلام (ص) هم که برای همه بشر به ارمغان آورد، تفکر و تعقل و ارجاع به محور اصلی یعنی «لا حول و لا قوة الا بالله» است. عیسی مسیح برای هدف الهی‌اش به ابزار درمان توجه کرد و پیامبر اسلام(ص) به محوریت «لا حول و لا قوة الا بالله». مجموع تجارب انبیا و اولیا باید به کار گرفته شود. پیام پیامبر اسلام (ص) باید برای ما محور باشد و با تکیه بر این محور تجارب مختلف داشته باشیم. شفا یکی از نیازهای انسان است که جوامع دینی در همه دنیا به آن توجه دارند. در عرفان کیهانی گفته می‌شود که این شفا باید حول محور الهی باشد. در هر چیزی که خدا محور باشد، اجزا و عناصر کنار می‌روند و محو هستند. هر جا محوریت الله نباشد، شرک هست.
مسئولیت سنگین پیامبر اسلام (ص) این بوده است که آخرین درسها را به جا بگذارند. حالا اگر قرار باشد پیامبری آخرین درس‌ها را به جا بگذارد آیا باید از درمان بگوید؟ قطعا نه. او باید چیزی را عرضه کند که قبلا ارائه نشده باشد. درس درمان قبلا داده شده بود. پیامبر (ص) باید مفهوم «بسم الله الرحمن الرحیم» را باز می‌کردند. استراتژی حرکت انسان در «بسم الله الرحمن الرحیم» است و محوریت حرکت او را هم به بهترین وجه نشان می‌دهد.آیا اعتقاد دارید فرادرمانی همان روش حضرت مسیح (ع) است؟

اولاً با این که عامل فرادرمانی رحمت الهی است، نمی‌توانیم اظهار نظر دقیقی داشته باشیم و هرگز هم نگفته‌ایم که این شباهت به کدام درمان آسمانی دارد. شاید در طول تاریخ هزاران مورد درمان مشابه در تمام دنیا بوده است که قابل دسته‌بندی و تشخیص نیست. به هر حال، ما در فرادرمانی از فیض الهی بهره‌مند می‌شویم و این کار به طور قانونمند و با دخالت کارگزار او یعنی «هوشمندی الهی» انجام می‌شود؛ اما باعث نمی‌شود که ادعایی داشته باشیم.
این کار متکی به فرد خاصی نیست و همه می‌توانند انجام بدهند. هیچ امتیاز خاصی برای کسی که آن را انجام می‌دهد، در نظر گرفته نشده است. برای همه، یک تجربه قابل تکرار و آزمایش است. در خصوص اینکه تئوری فرادرمانی چیست و چگونه اتفاق می افتد، هرچه درباره آن می‌دانیم، می‌گوییم؛ اما اصراری نداریم که کسی قبول کند. همین کافی است که هر کسی بتواند تجربه کند و به این اعتراف کند که “فرادرمانی” وجود دارد. شاید آیندگان در تبیین و تدوین تئوری‌های فرادرمانی و شاخه‌های دیگر عرفان کیهانی تحقیقات علمی وسیع‌تری انجام بدهند و در ارائه آن موفق‌تر باشند. من در حد توان و وظیفه خودم آن را معرفی کرده‌ام.صرف نظر از تئوری‌های مربوط به فرادرمانی، تا اینجا معلوم شد که شما درمان را ابزاری مفید و بسترساز برای حرکت به سوی کمال می‌دانید. اما فکر می‌کنم بهتر باشد کمی بیشتر توضیح دهید که چرا اولین گام در عرفان کیهانی درمان است؟

اولین قدم در عرفان کیهانی درمان است تا اول مشکلات جسم و روان و ذهن برطرف بشود یا کاهش پیدا کند. از این رهگذر، فرد با هوشمندی الهی هم آشنا می‌‌شود و خود این، نقطه‌عطفی است که‌او را به سوی صاحب این هوشمندی معطوف می‌کند. لذا، با این نتایج، درمان آغاز خوبی برای عرفان است.گاهی شاگردان، در احترام و ارادت به اساتید خود، دچار افراط می‌شوند. از این جهت، علاقمند هستم تعریف شما را از نوع ارتباطی که به عنوان استاد با شاگردان خود دارید، جویا شوم. لطفا به طور مشخص بفرمایید آیا در «عرفان کیهانی» رابطه مرید و مرادی جایگاهی دارد؟

در خصوص اطاعت بی چون و چرا از مراد و بحث مرید و مرادی، از اول گفته‌ایم که «پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی است» و «اندیشه مهم است؛ نه صاحب اندیشه». ما نمی‌گوییم چه کسی می‌گوید؛ می‌گوییم چه چیزی می‌گوید. یکی از آموزه های ما «پرواز» است. پرنده‌ها می‌آیند و می‌روند و می‌میرند؛ اما داستان پرواز همیشه بوده و هست. یکی از مباحث مهم در کلاس‌ها که برای همه عجیب بوده، همین پرواز مستقل، یعنی بحث «کلاس بی کلاسی» است؛ یعنی همه باید بتوانند بعد از یک سری تعلیمات، مستقل پرواز کنند. مثل آموزش خلبانی که تا یک جایی مربی کنار دست فراگیر نشسته است و بعد از آن هرکس خودش باید مستقل پرواز کند و وابسته نباشد. ما مربیان تا یک جایی یکی را همراهی می‌کنیم که اصولی را به او یاد بدهیم. بعدش مستقل شدن است. کسی قرار نیست وابسته به جریانی باشد. از همان ابتدا وعده اینکه باید بروند، داده شده و قرار نبوده به کسی وابسته باشند.بله. بارها این را توضیح داده‌اید؛ اما بسیاری از جریان‌های عرفانی در قالب فرقه هستند و در بعضی از آن‌ها سرسپردگی به فرد راهنما وجود دارد. یعنی؛ الزاما از او اطاعت بی‌چون و چرا می‌شود. نظر شما درباره چنین رویکردی چیست؟

در خیلی جریانات این هست. اما ما این موضوع را نداشته‌ایم. دلیلش همان است که در پاسخ سؤالات قبل عرض کردم. در ضمن، هیچ وقت، آزادی و اختیار شاگردان سلب نمی‌شود. وجود مخالفانی که در کلاس‌ها شرکت می‌کردند و به راحتی مقابل همه ما ایستادند، نشان می‌دهد که آزادی بوده.شنیده‌ایم شما به این معتقد هستید که استاد باید نقش ارشادی داشته باشد؛ نه نقش مرادی. آیا همین‌طور است؟

بله؛ عرض کردم. در عرفان کیهانی، استاد مانند یک مربی آموزش خلبانی است. افتخار او این است که به شاگردش پرواز کردن یاد بدهد و از دور ببیند که پرواز می‌کند. نه اینکه نخواهد شاگردش دور شود و مستقل شود. اصول پرواز و ایمنی پرواز را باید یاد بگیرد و نقشه راه و دورنما را داشته باشد. وابستگی مورد قبول نیست.اما می‌گویند راه عرفان پر خطر است و رهرو هیچ جا بی نیاز از استاد نیست.

اینکه فرد برود پرواز کند و بیاید و اشکالش را بپرسد درست است؛ اما دست خودش است که برود و بیاید سوالاتش را از پیش کسوت بپرسد. این وابستگی نیست.یکی از تبعات تلقی‌های ناصحیح از گناه و صواب، اباحه‌گری دینی و آسیب‌های اجتماعی ناشی از آن است. به همین دلیل، عنایت به این مقوله، در شناسایی هر تفکری لازم است. با توجه به این ضرورت، لطفا بفرمایید در عرفان کیهانی گناه چه تعریفی دارد؟

«صواب» آن چیزی است که ما را به کمال نزدیک می کند و «گناه» آن چیزی است که ما را از کمال دور می کند. در عرفان، بحث ظاهر و باطن مطرح است. باطن صواب و گناه، به تشعشعات وجودی و در نهایت، محور وجودی مربوط است. تشعشعات وجودی ما، ناشی از اندیشه‌ها و اعمال ماست. بررسی کیفی وجود انسان، بررسی باطن است و به تشعشعات باطن ارتباط دارد. به زودی بشر به صورت عینی با تأثیرات اندیشه‌های مخرب خودش روبرو می‌شود. در حال حاضر، انسان، با عکس‌برداری از بلورهای آب که تحت تأثیر افکار و گفتار مختلف، تغییر شکل می‌دهند، با گوشه‌ای از این واقعیت که همه آثار او قابل ثبت و ضبط است، آشنا شده است. در عرفان با دقت بیشتری این موضوع مورد بررسی قرار می‌گیرد و معلوم می‌شود که دامنه گناه خیلی وسیع است و اثر آن بر انسان هم خیلی جدی است.
در مصاحبه قبل عرض کردم که دین دو بال دارد که شریعت و عرفان است. برای مثال، شریعت می‌گوید با این ترتیب و آداب و … نماز را برپا دار و عرفان می‌گوید آن را با کیفیت برپا کن. کسی که فقط دنبال شریعت است، تکلیفش را انجام داده؛ اما هدف دین این نیست که اعمال، بدون کیفیت انجام شوند. چون با رعایت کیفیت، انسان رشد می‌کند و هدف دین همین است. خدا می‌خواهد مسیر کمال و تعالی را برای بشر باز کند.
اصول رهروی بدون کیفیت رهروی به نتیجه لازم نمی‌رسد؛ اما نمی‌توانیم فقط به عرفان اهمیت بدهیم و شریعت را رها کنیم یا بگوییم چون اعمال و عبادات ما کیفیت ندارد آن را انجام نمی‌دهیم. بدون عمل، کیفیت معنا ندارد و همه چیز می‌رود زیر سوال. بگذارید یک مثال بزنم. ممکن است در ابتدا تولید کننده‌ای محصولی را تولید کند که استاندارد نیست. اما کم کم می‌تواند کیفیت آن را بالا ببرد و برای آن مهر استاندارد بگیرد. بدون تولید، ارتقای کیفی معنی ندارد. همه اینها را گفتم که به این مطلب برسیم که گناه و صواب هم یک تعریفی دارد که شریعت آن را ارائه می‌دهد و باید به آن توجه کنیم و یک آثار باطنی هم دارد که بر کیفیت رهروی اثر می‌گذارد و همان‌طور که اشاره کردم در عرفان قابل بررسی است. خلاصه این که عرفان کیهانی ایدئولوژی و شریعت جدید نیاورده است. شریعت سر جای خودش است. ما داریم درباره ارتقای کیفی صحبت می‌کنیم.لطفا بفرمایید گناه چه تاثیری در زندگی انسان دارد؟

ما تعریف خاصی از گناه داریم. همان‌طور که در کتاب «انسان از منظری دیگر» اشاره شده، کالبد روان دو فاز (بخش) مثبت و منفی دارد که با باز شدن دریچه هرکدام، جذب و دفع تشعشعات آن یکی متوقف می‌شود. تشعشعات منفی و گناه دریچه منفی را باز می‌کند و به دنبال آن، تشعشعات منفی دیگر و ویروس های غیر ارگانیک هم جذب می‌شوند. پس، موضوع، باز شدن دریچه منفی است که بر اساس تشعشعات منفی عمل می‌کند؛ یعنی هم تشعشع منفی می‌دهد و هم می‌گیرد و به این صورت، فرد آسیب می‌بیند. بزرگترین مشکلات بشر از آنجاست که دریچه منفی روان او باز می‌شود و با ورود تشعشعات منفی و ویروس‌های غیر ارگانیک، خلع سلاح می‌شود. تغییر فرمان مغز و تغییرات شیمیایی ترشحات داخلی بدن هم یکی دیگر از عوارض گناه است که می‌توان آن را بررسی کرد و لذا اولین اثر قطعی گناه، گرفتن سلامتی ماست؛ حالا دیگر بحث آخرت هم که جای خود را دارد. در ضمن، «این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا». یعنی، بر اساس قانون عمل و عکس العمل، گناه ما بازتاب منفی دارد و اثر آن حتی در ژن ما ثبت و ضبط می‌شود و نسل بعد را تحت تأثیر قرار می‌دهد.آیا قانون عمل و عکس العمل مربوط به این دنیاست؟

قانون عمل و عکس العمل، هم مربوط به این دنیا است و هم آخرت. حالا ممکن است عده‌ای فکر کنند که این قانون محدود به همین جهان است؛ در صورتی که نمی‌تواند محدودیت داشته باشد و زمانمند نیست.در دیدگاه عرفان کیهانی، توبه چه جایگاهی دارد؟

صواب و گناه، دو مسیر هستند. اگر بعد از رفتن به مسیر ضدکمال بخواهیم مسیر کمال را برویم، باید چه کار کنیم؟ مسلما باید برگردیم. اگر بخواهیم یک مثال زمینی را در نظر بگیریم، فرض کنید که من دارم می‌روم به سمت میدان شوش. بین راه متوجه می‌‌شوم که باید به سمت میدان تجریش می‌رفتم. پس، تصمیم می‌گیرم که مسیرم را تغییر بدهم و به همین دلیل، دنبال راهی می گردم که برگردم.
برگشت از مسیر ضدکمال هم وقتی انجام می‌شود که ما پشیمان می‌شویم. توبه همین پشیمانی حقیقی است. چطور ممکن است یکی برگردد ولی بگوید آن راه که می‌رفتم خوب بوده. پشیمانی در نفس این ماجرا مستتر است. اگر مطمئن شدیم که اشتباه کرده‌ایم و بخواهیم برگردیم، باید یک تصمیم جدی برای اصلاح محور وجودیمان هم داشته باشیم. منظورم این است که باید اصلاح مسیر، مشغولیت اصلی ذهن ما بشود. این هم بخشی از توبه است.
توبه شرایط زمانی و مکانی ندارد و هرکس در هر لحظه می‌تواند برگردد. اما حالا آمده و در این مسیر قرار گرفته؛ باید حواسش را جمع کند که به راه قبلی بر نگردد. اما ممکن است باز هم اشتباه کند. در این صورت، باز هم امکان توبه وجود دارد. ما مختاریم و هر لحظه، هم در معرض اشتباه هستیم و هم در معرض بیداری. توبه‌ای با ارزش است که قاطعانه نخواهیم به مسیر ضدکمال برگردیم.

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر تــوبه شکستی باز آی

درها تا آخرین لحظه باز است. کسی که می‌گوید «حیف از آن عمری که با من زیستم» پشیمان است. اصل پشیمانی، کیفی است و اعلام آن، کمی. ابراز پشیمانی، بدون خود پشیمانی مشکلی را حل نمی‌کند.با اینکه زیر بنای عرفان کیهانی اتصال و ارتباط با خداوند است، این ارتباط متکی بر تسلیم در برابر اوست و معمولا قالب راز و نیاز ندارد. آیا به نظر شما شاهد و تسلیم بودن در ارتباط و اتصال با خدا، می‌تواند جایگزین مناجات با او شود؟

مسلما نه. هرکدام جایگاه خودشان را دارند. مناجات یک ظاهری دارد که بخش کمیت آن است و باید کیفیت هم داشته باشد که منجر به تسلیم شدن می‌شود.
این موضوع مهم است که انسان در هنگام راز و نیاز با پروردگارش، با او عشق بازی می‌کند. هیچ‌وقت نیاز گفتگوی بشر با خالق از بین نمی‌رود. از ابتدای خلقت انسان، این میل درونی در او بود. اگر یک روزی با سنگ و گل و ماه و خورشید صحبت می‌کرد، نیت او ارتباط با خالق بود. امروز هم که با خدای یکتا صحبت می‌کند، انگیزه این راز و نیاز، میل به ارتباط با خالق است. این گفتگو اگر به درجه تسلیم برسد، قطعا تحول آفرین است.
تسلیم این نیست که فرد چیزی نگوید. تسلیم یعنی خود را سپردن و نهایت تسلیم، از اوصاف بشری محو شدن است؛ ربطی به استفاده از الفاظ ندارد.اگر برای عرفان کیهانی، ظرفیت انسان شمولی قائل هستید، لطفا بفرمایید با وجود روش‌های مختلفی که انسان‌ها برای ارتباط با خدا دارند، در این خصوص، چه نقشی می­تواند داشته باشد؟

وقتی می گوییم انسان شمول است، منظور این است که اصول کیفی این قضیه می‌تواند مورد استفاده و تجربه قرار گیرد و همه گروه‌ها از هر گوشه دنیا با هر عقیده‌ای می‌توانند بیایند آن را تجربه کنند و ببینند چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود؛ نه این که بیایند مثل من فکر کنند. انسان شمول بودن به این معنی است که محدودیتی برای استفاده از آن وجود ندارد.در بعضی تفکرها انسان جایگاه محوری دارد و حتی گاهی بخشی از خدا محسوب می‌شود. در این باور، او رهسپار مسیری دانسته می‌شود که نهایت آن، تبدیل به خدا شدن است. نظر شما درباره چنین دیدگاهی چیست؟
انسان خدا نیست ولی مانند همه تجلیات دیگر خدا، وجه الله است. آنچه که در جهان هستی وجود دارد، پرتوی از آن پرتو کل است؛ نه جدا از آن است و نه خود آن.

چون نور که از شمس جدا هست و جدا نیست
عالــــم همـه آیات خـدا هسـت و خـدا نیسـت

هــر جـا نگــــری جلـوه‌گـه شـاهـد غیبـی سـت
او را نتــوان گفـت کجـا هســت و کجـا نیـسـت

ما جدا از او نیستیم. در عین حال، ملاقات کننده با ربمان هستیم؛ پس در حال بازگشت به سوی ربمان هستیم.
زیباترین وعده الهی این است که با ربتان ملاقات کننده هستید. وعده بازگشت به سوی او، بزرگترین نویدی است که به آدم و آدمیزاد داده شده است. اگر «الیه راجعون» نبود، خلقت انسان بی‌ثمر بود. «الیه راجعون» غایت کمال ماست و ما به سمت غایت کمال می‌رویم. ما داریم به حس یکتایی نزدیک و نزدیکتر می‌شویم؛ حدی هم ندارد. می‌گوییم او از رگ گردن به ما نزدیکتر است. تا وقتی دید ما محدود است، نمی توانیم این را درک کنیم. حرکت ادراکی تحولی است که با آن، دیدمان این نزدیکی را حس می‌کند. «الیه راجعون» با حرکت ادراکی ارتباط دارد.
منظور از حرکت، جا به جایی نیست. در واقع دیدمان باز و باز تر می‌شود و می‌بینیم همه وجود ما در او شناور است و به تعبیری هم، او در ما شناور است و ما هیچ‌وقت جدا نبوده ایم؛ در عین حال که یکی هم نیستیم. همه وجود ما از او اشباع است. وقتی همه وجود ما از او اشباع است، چطور می‌توانیم از هم جدا باشیم؟
نور، نور است و خورشید، خورشید؛ اما در عین حال نور و خورشید از هم جدا نیستند. بستگی دارد چه چیزی را می‌خواهیم بررسی کنیم. ظرف زمان و مکان برای فهم ما محدودیت ایجاد می‌کند. در حالی که اصلا دوگانگی نیست.آیا معنویت و عرفان باید در همه شئونات زندگی گسترده شود و یا محدود به تحولات فردی در راستای رسیدن به آرامش و حالات عاطفی و رحمانی است؟

عرفان در همه شئون زندگی جاری است. هیچ بخشی از زندگی نیست که از ارتقای کیفی بی‌نیاز باشد و هیچ بخشی از آن نیست که از کمال‌جویی جدا باشد. عرفان در همه عرصه‌ها مطرح است و صرفا برای رسیدن به آرامش و حالات روحی – روانی و عاطفی به‌کار برده نمی‌شود. آرامش باید بیاید تا به سوالات عمده پاسخ داده شود؛ اما اگر انسان هر چیزی غیر از کمال را هدف خود قرار بدهد، دچار زیان می‌شود. در دوره سوم کلاس‌ها، درباره هدف و وسیله به طور مفصل صحبت شده است.
در ضمن، در عرفان صرفا تحولات فردی مهم نیست؛ بلکه موضوع نجات جمعی مطرح است (و کسی که عقب مانده، بیشتر مورد توجه قرار می­گیرد تا کسی که جلو رفته). ما اصلا در عرفان، نجات فردی نداریم. تحولات فردی به عنوان مقدمه لازم است؛ اما در ادامه مسیر، کافی نیست.
فکر می‌کنم این موضوع نیاز به توضیح بیشتری دارد؛ اما برای آنکه همین مقدار از مطالب مطرح شده هم تأمل جدی می‌طلبد، بهتر است ادامه گفتگو را به جلسه بعد موکول کنیم. بار دیگر از شما تشکر می‌کنیم و برای جنابعالی آرزوی توفیق داریم.من هم از شما سپاسگزارم.