به نام خدا
حج، سکوی پرتاب انسان به سوی بینهایت، تجربهی معراج و تولدی دوباره است که تنها و تنها پس از پایبندی به پیمان «ایاک نعبد و ایاک نستعین» محقق میشود. با صرفنظر از این پیمان، مناسک حج به نتیجه نمیرسد و بدون اثری معرفتی، به نحوی زودگذر، احساسات فرد بر انگیخته شده، اندکی پس از اتمام مراسم فرو مینشیند.
حج، عروجی به هفت آسمان، یعنی هفت گنجینهی آگاهیهای هستی، آن هم در میان جمع است. در این حرکت، با گم شدن در سیل خروشان و یکپارچهی حج گزاران، محو شدن هم تجربه میشود؛ اما هدف، بالاتر از این یکپارچگی و بالاتر از این محو شدن است و کسی به آن میرسد که با آمادگی عازم این مسیر شده باشد.
آمادگی، تنها استطاعت مالی نیست؛ آمادگی در این است که حق معلوم مسکینان و مستمندان، از طریق خمس، زکات، صدقه و… پرداخت شده باشد و علاوه بر این، معرفتی حاصل باشد که بتوان آن را سرمایهی حج قرار داد. در این صورت، حج آثار مثبت فردی و اجتماعی خواهد داشت.
کسی که با رعایت این مقدمات عازم حج میشود، از دارایی خود گذشته است؛ با همنوعان خود همدردی و همدلی دارد و از آنجا که به پیمان «ایاک نعبد و ایاک نستعین» متعهد است؛ عمق و عظمت «لبیک» را میشناسد. او چنان که باید، به آگاهی خواهد رسید و سوغاتی که از این سیر معنوی به ارمغان خواهد آورد، پیشرو بودن در انجام امور خیر است. این حاجی رفع مشکلات مردم را سر لوحهی امور زندگی قرار خواهد داد و امین مراجعین خواهد بود. حاجی حقیقی یک اَبَر انسان است؛ ابر انسانی که با تحولات فردی خود، جامعهاش را نیز متحول میکند.
اولین منزلگاه حج، میقات است و اولین کاری که فرد را برای ورود به این مناسک عظیم مهیا میکند، غسل کردن است. این شستشو در میقات به منزلهی دست شستن انسان از آنچه که هست و اعلام آمادگی برای یک تحول است؛ تحولی که نوعی مرگ محسوب میشود: مردن از وضعیت فکری و شخصیتی موجود و تولد در وضعیتی بهتر.
هنگام این مرگ باید چیزی شبیه کفن به تن کرد. لباس احرام پوششی است که همهی حج گزاران را یکدست میکند تا کسی شاخص نباشد و در عین حال، نماد کفنی برای مرگ است؛ مرگی که انسان را در هفت آسمان متولد میکند. در این مرحله میتوان پیمان حج بست و «لبیک» گفت. اما پیش از آن، یک بار مرور دروس زندگی و بندگی (درس «بسم الله الرحمن الرحیم»، درس «الحمدلله رب العالمین» و…) لازم است. مرور این دروس، یادآوری نکات کلیدی آنها و اعلام پایبندی به تعهدات قبلی، با برپایی دو رکعت نماز انجام میشود. با اقامهی این نماز، لحظهی تصمیم گیری فرا میرسد.
تصمیمگیری و نیت برای عروج، بر پلهی عقل انجام میشود و با عشق حفظ میشود. در مراحل مختلف حج، عقل و عشق پا به پای هم نقش آفرینی میکنند. به محض نیت بر پلهی عقل، ذکر «لبیک، اللهم لبیک،…» تسلیم بر پلهی عشق را اعلام میکند و به این ترتیب، مناسک با بیعتی محکم آغاز میشود.
از این لحظه فرد محرم شده است و احکام خاصی را رعایت میکند. او همفازی (هماهنگی و همسویی) با طبیعت و با عوالم بالا را تجربه میکند و نه تنها دست به شکار حیوانات صحرایی و کندن گیاهان از زمین نمیزند، حتی حشرهای را که بر بدنش مینشیند و او را نیش میزند، نمیکشد. زیرا برای همهی موجودات احترام قائل است و از این که جان موجود زندهای هرچند خرد را بگیرد، احساس لذت و رضایت ندارد. مردان محرم از آفتاب به زیر هیچ دستار و کلاه و سقفی پناه نمیبرند و روی پاهای خود را از آن نمیپوشانند. زنان محرم نیز چهره به چهرهی آفتاب روز و بادهای سوزان این منطقهی گرمسیری صلح با طبیعت را به نمایش میگذارند و صورت خود را نمیپوشانند.
البته، در این چهره گشایی نکتههای دیگری هم نهفته است. در شرایطی که ارتباط و اتصال با خدا و محو شدن انسان توجه او را از تمایلات زمینی باز میدارد و حتی روابط زناشویی را به کناری میگذارد تا برای مدتی بدون دخالت هر عامل بازدارنده، عظمت حق درک شود و بالاترین آگاهیها به دست آید، نگاه هیچ مرد حج گزاری به سیمای هیچ زنی گره نخواهد خورد و بانوی حج گزار با قبول این که روی خود را نپوشاند، امکان آزمونی در این زمینه را فراهم میکند.
احرام مقررات دیگری هم دارد. در حالت احرام، هر نوع ایجاد رنجش برای خود حرام است. بنابراین، فرد محرم به خود اجازهی انجام کارهایی مثل کشیدن دندان یا هر اقدام دیگری که باعث خروج خون از بدن شود را نمیدهد؛ او طوری رفتار میکند که موجب هیچگونه تأثیر منفی و احساس ناخوشایند برای خود یا دیگران نشود. (از ایجاد هرگونه تشعشع منفی اجتناب میکند.)
همچنین، برای محرم شایسته نیست که با قسم خوردن به خدا در صدد اثبات مطلبی باشد؛ زیرا در دانشگاه حج، حتی به منظور هدایت نیز قسم خوردن کاربردی ندارد. در آن شرایط ویژه هر کسی باید با حقایقی که در دل عیان میشوند، آشنا شود. در آن شرایط ویژه باید عاشقانه به هدف چشم دوخت و تسلیم بود.
عزم فرد برای انجام مناسک عظیم حج و برخورداری از آگاهیهای ناشی از این عروج، با هدف تقرب به خداوند است و با عطف به خود منافات دارد. پس علاوه بر آنچه ذکر شد، محرم به عنوان زائر خدا تصویر خود را در هیچ آینهای نمیبیند؛ به زدودن مو از بدن یا استعمال روغنی برای پوست بدن مبادرت نمیکند و در حالی که همهی زینت آلات خود را کنار گذاشته، از هر نوع آرایشی میپرهیزد و با استعمال عطر توجه خود و دیگران را به رایحههای زمینی جلب نمیکند، همهی مشغولیتها را کنار میگذارد تا در فضایی ساده و بیتکلف شاهد مقصود را در آغوش کشد.
سادگی، یکی دیگر از رموز احرام است. در عالم هستی، هر موجودی که به مبدأ وجود نزدیکتر باشد، سادهتر و هر موجودی از آن دورتر باشد، پیچیدهتر است. فرد محرم با پذیرش سادگی در ظاهر و پوشش خود، حرکتی درونی به سوی سادگی را آغاز میکند و می رود تا از این رهگذر به بیشترین حس حضور حق و درک پنهانترین حقایق عالم دست یابد.
مناسک حج در ماه حرام بر پا داشته میشود. در ماه حرام، جنگ و خونریزی حرام است. پس او امنیت دارد و نیازی به حمل اسلحه برای حفظ جان نیز نخواهد داشت. در این مراسم الهی نه تنها دل نگرانیهای زمینی جایگاهی ندارد؛ دل مشغولیهای زمینی نیز ناشایست است و حتی گرفتن ناخن هم باید بماند برای بعد.
در انجام این مراسم باید در کمین فرصتهای آسمانی بود. بنابراین، نه تنها لازم است از فسق و فجور که انسان را از هدف دور میکند، پرهیز کرد؛ بلکه باید با کنترل ذهن آمادهی دریافت روزیهای معنوی شد. اگر کسی ناخواسته به خارش بدن مبادرت کرد یا به طور غیرعمدی یکی از این احکام را رعایت نکرد، معلوم میشود که مدیریت ذهن خود را از دست داده است. حج ذهنی میخواهد که در لحظهی حال حضور داشته باشد. زیرا باید برای شکار آگاهی مهیا بود. پس از احرام و ورود به مسجدالحرام، مناسک حج با طواف از مقابل حجرالاسود آغاز میشود. آغاز از این مبدأ نشانهای از این است که همراه با این حرکت بیرونی، یک حرکت درونی به وقوع میپیوندد و انسان از صلب و سخت بودن یعنی از سنگ بودن به سوی نرم شدن، جان گرفتن و روان شدن یعنی انعطاف پذیری و آمادگی پذیرش حقایق حرکت میکند. حرکتی با رمز طلب و تسلیم که سیاهی و ظلمت درون را با نور آگاهی و معرفت میزداید.
هفت دور طواف، نشانی از دست یافتن به آگاهی هفت آسمان و در عین حال در هر دور، سمبلی از خلقت انسان است؛ خلقتی که او را از مبدأ خود دور کرد و به آن باز میگرداند. گشایش رمز «اناالحق» نیز در ادراک نقطهی آغاز و پایان همین گردش است؛ گردشی که انسان را با خود آشنا میکند؛ گردشی که در آن انسان خود را پیدا میکند.
با درک عظمت این حقیقت، نباید از «تسلیم» دور شد. پس بعد از طواف، درست پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز بر پا میشود. مقام ابراهیم، آن نمادی نیست که جای پای ابراهیم را نشان میدهد؛ مقام ابراهیم، مقام تسلیم است. زائر برای تماشای جای پای ابراهیم در پشت این بنا قرار نمیگیرد؛ او با اقامه نماز پشت این نماد، در دل خود، رد پای ابراهیم را دنبال میکند.
بنابراین، باز هم درسی دیگر و بیعتی مجدد در کار است و چه نکتهی ظریفی در این است که گفتهاند بهتر است این تجدید پیمان با سورهی توحید در رکعت اول و سورهی کافرون در رکعت دوم انجام شود! در سورهی توحید به وحدانیت خدا اقرار میشود و در سورهی کافرون به قبول آزادی عقیده. هیچ کس را نمیتوان به اجبار تسلیم حق کرد. تسلیم، مستلزم معرفت و عشق است. حج گزار عاشق و آگاه، بر فراز توحید قرار دارد؛ مخالفت خود با کفر را اعلام و به توحید اقرار میکند؛ اما در عین حال، به دیگران آزادی اندیشه میدهد. این نیز جلوهی دیگری از تسلیم است.
اما نتیجهی عالی تسلیم را باید در درسی یافت که سعی میان صفا و مروه بهجا میگذارد. باز هم هفت مرحله حرکت به نمایش گذاشته میشود؛ باز هم حکایتهایی از هفت آسمان در وجود حج گزار حقیقی نقش میبندد. اما چرا سعی؟! برای دریافتن این که «به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود». مگر نه این که بین دو کوه صفا و مروه هاجر بالغ تلاش کرد و اسماعیل کودک یافت؟ مگر نه این که آب، سمبل آگاهی، کودک، سمبل سادگی و بالغ، سمبل پیچیدگی است؟ مگر نه این که چشمه زیر پای کودک بود؟ این بخش سادهی وجود (کودک) است که به آگاهی آسمانی (الهام الهی) دست مییابد؛ با طلب و این بخش پیچیده و پر تکاپوی وجود است که اجازهی این تجربه را میدهد؛ با تسلیم. تنها با وحدت و هماهنگی این دو بخش متضاد وجود، میتوان به اشراق رسید. هاجر در لحظهی درماندگی خود از تلاش در جستجوی آب، به خداوند معطوف شد و به مقصود رسید و حج گزار با قدم گذاشتن در مسیری که او پیمود، به خود یادآور میشود که زندگی تلفیقی از تلاش و تسلیم است؛ اما تلاش، کارگشای واقعیت زندگی و تسلیم، راهگشای یافتن حقیقت است و هریک را باید در جای خود به کار برد.
به این ترتیب، با درک این درسهای کلیدی و سرمستی از حس حضور خدا، طواف و نمازی دیگر بر پا میشود و سپس حج به مرحلهی دیگری میرسد: وقوف در صحرای «عرفات»؛ وقوفی همراه با تأمل که انگیزهی آن عشق و دستاورد آن شناخت است. در عرفات شناخت انسان نسبت به خود تکمیل میشود. از این رو، در این بخش از مناسک حج میتوان فرصتها و تهدیدهای راه کمال را شناسایی کرد و با دریافتن ترفندهای شیطان، در اقدام بعدی برای هرگونه رویارویی با او آمادگی یافت. محل این آمادگی در «مشعر» است. هر یک از سنگریزههایی که در مشعر جمعآوری میشود تا روزهای بعد به دست حج گزار به نماد شیطان اصابت کند، بهانهای برای اندیشه به زوایای حملات شیطان است. نام «مشعر» نشان میدهد که بدون شعور و آگاهی نمیتوان برای چنین مقابلهای راهکاری مؤثر یافت. پس باید از آگاهی هر چه بیشتر تدارک دید؛ تدارکی برای حضور در «منی».
میگویند منی به معنای نهایت آرزو است. نهایت آرزوی حج گزار واقعی، رسیدن به غایت کمال است. برای رسیدن به این زیباترین آرزو باید عوامل ضدکمال را مهار کرد. به همین دلیل است که در ایام وقوف در منی، هر صبح مخالفت خود با شیطان و استقامت در برابر آن اعلام میشود. شاید به نظر برسد که سنگ زدن به نماد شیطان نمایشی است که حج گزار به اجرا میگذارد؛ در حالی که پس از مدتی پیام آن را به فراموشی میسپارد. اما در باطن هر بخشی از مناسک که واقعیت آن را به نمایش میگذارد و بر پلهی عقل انجام میشود، حقیقتی وجود دارد که بر پلهی عشق درک میشود. علاوه بر این، ضمیر ناخودآگاه انسان با قرار گرفتن در صحنهای هر چند نمادین، نسبت به درس آن صحنه بهتر برنامهریزی میشود. تکرار این حرکت نیز به تثبیت آن در خودآگاه و ناخودآگاه کمک میکند. البته باید به خاطر داشت که اگر اقدام به این مراسم با آگاهی همراه نباشد، این نتیجه را در بر نخواهد داشت.
سه نماد شیطان در منی، یادآور سه مرتبه تردید ابراهیم در اجرای حکم خداوند است. شک و تردید آتشی است که گل وجود انسان را به پختگی میرساند و به او یقین میبخشد؛ اما باقی ماندن در معرض آن، همان گل پخته را به سنگی بدل میکند که صلب و تغییرناپذیر است. بدون وجود این آتش، ایمان و عقیده ثبات نمییابد؛ در عین حال که رها نشدن از آن، ایمان و عقیدهای باقی نمیگذارد. منی سرزمین اشراق است. هیچگاه نمیتوان از شیطان و تردیدهای شیطانی امنیت داشت؛ اما در سرزمین اشراق این هجمه سنگینتر است. باید مراقب بود و مقابله کرد؛ زیرا شکست یعنی از دست دادن فضایل و پذیرفتن رذایل؛ یعنی سنگ دلی و خساست و حسادت و… و در یک کلمه یعنی دوری از حق.
روز اول سومین نماد شیطان هفت بار «رمی» میشود (مورد پرتاب سنگ واقع میشود) و در هر یک از روزهای دوم و سوم هر یک از سه نماد، مورد اصابت هفت سنگ قرار میگیرد. اما این اولین درس حج دربارهی شیطان نیست. حرکت رو به جلو در طواف، در حالی که جهت سر یا بدن به سمت دیگری تغییر نمیکند، تنها برای متانت در حرکت الزامی نشده است. این، به منزلهی تنظیم جهت نگاه و حرکت انسان به سوی هدف اعلا (تنظیم جهت به سوی عالم بالا) و تضمین امنیت از حملات شیطان است. مگر نه این که شیطان از همه سو به غیر از جهت مستقیم امکان حمله دارد؟ مگر نه این که اگر دل در گرو عشق الهی نباشد و رو به سوی دیگر داشته باشد، در خطر شرک است؟ مگر نه این که تنها در پناه خدا یعنی در انحصار نگاه و توجه به او میتوان از آسیب شیطان در امان بود؟ طواف، انسان را از شر شیطان به آغوش خدا میسپارد و رمی جمرات آخرین ترفندهای نفوذ او را خنثی میکند. بعد از رمی نماد سوم در اولین روز وقوف در منی، نوبت به ذبح قربانی میرسد. در باطن این مراسم نیز حقیقتی نهفته است؛ حقیقتی مربوط به عزم ابراهیم در ذبح اسماعیل که در مسلخ توحید، با ذبح وابستگی به این فرزند محبوب، به نتیجه رسید. بنابراین، ذبح، اعلام قطع تعلق و وابستگی است و این تحول ابراهیمی را در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه حمل خواهد کرد.
با رسیدن به این مرحله، دیگر میتوان از احرام خارج شد و برای ابراهیمی شدن جشنی بر پا کرد. خروج مردان از احرام با تراشیدن همهی موهای سر و خروج بانوان از آن با کوتاه کردن بخشی از موها انجام میشود تا نشانهای باشد از این که با این حج ابراهیمی از همهی اضافات موجود در زندگی باید گذشت. ضمن این که تراشیدن سر نوعی خودشکنی و پذیرفتن حضور در جمع بدون اتکا به زیبایی ظاهر است. این نکوهش زینت و زیبایی نیست؛ بیمقدار دانستن زیباییهای کاذب در برابر زیبایی حقیقی و اعلام این است که پایبندی به هیچ زیبایی ظاهری نمیتواند جایگزین زیبایی باطنی باشد و همچنین، خشنود بودن به زیبایی باطن است که ناشی از رابطهی پنهان بنده و پروردگار است و امکان تظاهر به آن وجود ندارد.
خروج از احرام، به معنای پایان مناسک حج نیست. با خروج از احرام، منی دو روز دیگر نیز میزبان حج گزاران است. هر صبح، رزمایش ایستادگی در برابر شیطان تکرار میشود و سپس همچنان سرزمین منی شاهد به بلوغ رسیدن میهمانانی است که با درک بیشتر قصد بازگشت به مسجدالحرام را دارند. در این بازگشت، باز هم طواف و نماز طواف؛ باز هم سعی میان صفا و مروه و باز هم طوافی دیگر و نمازی دیگر انجام میشود؛ در حالی که وجود عاشق و دل مشتاق حج گزاران حقیقی، صیاد بهترین روزیهای آسمانی خواهد بود و لحظه لحظه تحول را تجربه خواهد کرد.
سرانجام مناسک به پایان میرسد؛ اما برای کسانی که حرکت با گامهای ابراهیمی را آموختهاند، پایان این مراسم، شروعی دیگر است. این افراد به میان اجتماعات کوچک و بزرگی که زندگیشان در میان آنها جریان دارد، باز میگردند؛ در حالی که هر یک در حد وسع خود، نقش یک الگوی الهی را ایفا میکنند. این افراد، اَبَرانسانهایی هستند که در حج متولد شدهاند و به بلوغ رسیدهاند. این ابرانسانها به درک حج رسیدهاند؛ حجی که معراج به هفت آسمان آگاهی است.
«محمدعلی طاهری»