حرکت عرفانی که تحول انسان در جهت کمال است و با رسیدن به اشراق و روشن بینی و درک رموز هستی و همچنین، ارتقا در ابعاد مختلف وجودی (ظرفیتی، شخصیتی و…) تحقق مییابد، چهار ویژگی اصلی دارد:
الف) کیفی بودن
منظور از کیفی بودن حرکت عرفانی را با دقت در نکات زیر میتوان دریافت:
۱- هر عمل انسان دو بعد کمی و کیفی دارد و کیفیت، از هیچ بخش زندگی او جدا نیست. برای مثال حضور یک کارمند در محل کار خود، یک بعد کمی دارد. او رأس ساعتی در محل کار خود حاضر میشود و رأس ساعتی نیز آن محل را ترک میکند و در ازای انجام وظایف خود، مبلغی حقوق نیز دریافت خواهد کرد. ساعات حضور او و حقوقی که دریافت میکند، بعد کمی فعالیت او را نشان میدهد. اما بعد کیفی آن را چه عواملی معلوم میکند؟ آیا همه کارمندانی که به محل کار میروند و زمان حضور یکسانی دارند، از کیفیت حضور یکسانی نیز برخوردار هستند؟ به طور مسلم اینطور نیست. به همین دلیل، در مورد یک کارمند گفته میشود که دلسوز است و عاشقانه کار میکند؛ اما در مورد دیگری گفته میشود که با علاقه کار نمیکند. امکان سنجش کیفیت (انگیزه، علاقه، دلسوزی و غیره) بر پله عقل وجود ندارد. زیرا نمیتوان برای آن واحدی تعیین کرد و گفت که چند واحد است. به عبارت دیگر، کیفیت مربوط به پله عشق است و بر پله عشق کمیت و اندازهگیری جایگاهی ندارد.
۲- بهطور کلی، کیفیت هر یک از اعمال و افکار انسان، مثبت یا منفی (خیر یا شر) است. یعنی انسان دو قابلیت کیفی خوب و بد دارد و بر اساس همین دو قابلیت که مخصوص جهان دو قطبی است، خالق خیر و شر محسوب میشود. به دنبال آن، هریک از این خیر و شر ایجاد شده نیز خود خالق آثاری میشود که همان کیفیت خیر یا شر را خواهد داشت. به این ترتیب، او با تبعات هر یک از این دو کیفیت که انتخاب کرده است، مواجه خواهد شد.
محبت خداوند یا غضب او که در ازای خیر یا شر بودن کیفیت اعمال بنده به او تعلق میگیرد، همین بازتاب قطعی اعمال او است که خالق هستی قانون آن را در طراحی جهان دو قطبی قرار داده است.
به بیان دیگر، خود خداوند از دو قطبی بودن منزه است و وجود متضادی ندارد. او سراسر عشق است و همواره به همه تجلیات خود عشق میورزد؛ اما در عین حال، قوانینی که در جهان دو قطبی جاری کرده است، موجب رویارویی انسان با تبعات و پیامدهای مثبت آثار کیفی مثبت خود و تبعات و پیامدهای منفی آثار کیفی منفیاش میشود، که اولی دوست داشتن خداوند و دومی دوست نداشتن او و یا غضب الهی به شمار میرود.
۳- در مورد آگاهی نسبت به هستی نیز انسان دارای دو نگاه کمی و کیفی است. نگاه کمی، شناخت بعد کمی جهان هستی است که بر پله عقل حاصل میشود و نگاه کیفی، ادراک بعد کیفی جهان هستی (حقیقت) است که بر پله عشق به دست میآید. به عبارت دیگر، پله عقل، پله کمیت و پله، عشق، پله کیفیت است.
یعنی، شناخت بعد کمی جهان هستی، بر مبنای مشاهدات تجربی و مطالعات عقلی حاصل میشود که منجر به دریافتن رابطه میان پدیدهها میشود؛ اما معرفت به بعد کیفی جهان هستی با کشف و شهود عرفانی و ادراک و اشراق (یافتن حقایق) به دست میآید.
انسان با چشم ظاهربین (کمیت یاب) به دنیا میآید؛ اما لازم است که بر پله عشق قرار گیرد و چشم باطن بین (کیفیت یاب) نیز پیدا کند. زیرا با این چشم باطنبین است که به هر سو نگاه کند، جلوه خدا را خواهد دید.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیـــت
«سعدی»
۴- عرفان، ارتقای کیفی (از جمله، تحول ناشی از کیفیت مثبت اعمال) و همچنین، ادراک (شناخت کیفی) حقایق جهان هستی است.
۵- عامل تجلی هر یک از اجزای هستی عشق است. به این معنا، همه اجزای جهان هستی بر اساس مرتبه خود و بر حسب برخورداری از این عشق، در حال عبادت حق هستند. در حقیقت، هر جزئی نقش و رسالتی دارد که به جا آوردن آن، عبادت آن جزء بوده، به منزله «لبیک» اوست. انسان، تنها عضو این مجموعه عظیم است که علاوه بر این «عبادت ذاتی»، لازم است به «درک عشق» (که عبادتی برتر است) نیز دست یابد. به همین دلیل، برای انسان «عبادت» ارتقای کیفی است. منظور از ارتقای کیفی، صعود بر پله عشق است و رسیدن به باطن اعمال عبادی، بخشی از عبادت (انجام رسالت بندگی) است که این ارتقا را ایجاد میکند. انسان با گذر از ظاهر هر یک از آداب عبادی به باطن آن، به نوعی ارتباط با خدا نائل میشود که هم او را به ادراک حقایق میرساند و هم به او تحولی درونی (تعالی) میبخشد. بنابراین، بر پله عشق است که عبادت ارزش واقعی خود را آشکار میکند. یعنی ارزش هر عبادتی را بعد کیفی آن تعیین میکند و از این نظر، عبادات همه افراد در یک سطح نیست.
۶- با توجه به آنچه بیان شد، حرکت عرفانی ناظر بر حرکتی کیفی است که حرکت از ظاهر به باطن نیز تعریف میشود. در این حرکت، انسان به جایی میرسد که:
الف) هر چیزی را پرتو روی خداوند میبیند.
به دریــا بنـــگرم دریــا تو بیـنم
به صــحرا بنــگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشــان از قامــت رعــنا تو بیـنم
«بابا طاهر»
ب) به دور از هرگونه شرک، مراسم دینی را به نحو شایسته بر پا میدارد و نگاه او در انجام آن اعمال، نگاه باطنبین است؛ نه نگاهی سطحینگر و ظاهربین. به همین دلیل، برای مثال گفته میشود:
ای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ
آن خــانـه پرســـتید که خــوبان طلبیدند
«مولانا»
بهطور خلاصه میتوان گفت حرکت عرفانی این است که انسان، بعد کیفی وجود خود را ارتقا بخشد و با نگاهی باطنی جهان هستی را ادراک کند.
ب) کمال محوری
داشتههای انسان، شامل داشتههای زمینی و ماورایی است. داشتههای زمینی او شامل دانش، هنر و توانها و مهارتهای گوناگون (جسمی، تجسمی و شغلی) است که در طول زندگی، برای هر یک از آنها زمان قابل توجهی صرف میشود. هیچ یک از این داشتههای زمینی اعم از علوم گوناگون (علوم انسانی، پایه، پزشکی و فنی)، ورزیدگیهای جسمی و ذهنی (توانمندیهای ورزشی و فکری) و مهارتها و هنرهای مختلف (رانندگی، سخنوری، نقاشی، موسیقی و غیره) در زندگی بعدی انسان کاربردی ندارند و نیاز به آنها برای گذران امور دنیا و محدود به زندگی در همین جهان است.
بعضی از این داشتهها، امکانات زندگی روزمره را افزایش میدهند و بعضی دیگر، برای ادامه زندگی ایجاد انگیزه میکنند؛ اما هرکدام از آنها فقط در صورتی برای زندگی بعدی مفید خواهد بود و اثر ماندگار ارزشمندی خواهند داشت که عامل رهیابی به حقیقت و زمینه ساز و فراهم کننده فهم و درک کمال شوند.
به عبارت دیگر، هریک از ما انسانها در یک بازی زمینی شرکت داریم که میتواند عامل دستیابی به درجات گوناگون کمال باشد. نتیجه این تجارب میتواند در جهت تحقق هدف خلقت انسان، در خدمت او قرار گیرد و زیستن در این جهان را ارزشمند کند.
برای مثال، ورزش میتواند عامل سلامتی و تندرستی باشد و برخورداری از سلامتی و تندرستی، امکان اندیشه به کمال و پیگیری آن را میافزاید و با افزودن طول عمر، فرصت بیشتری برای پیمودن مسیر کمال به ارمغان میآورد و یا توانمند شدن در یک حرف، تلاشی برای کسب روزی زمین است که با رفع نیازهای اولیه انسان، آمادگی و امکان جستجوی کمال را افزایش میدهد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
«سعدی»
و اما داشتههای ماورایی به دو دسته تقسیم میشوند که یکی «داشتههای قدرتی» و دیگری «داشتههای کمالی» است. هیچ یک از داشتههای قدرتی اعم از فکر خوانی، آینده بینی، شخصیت خوانی، طالع بینی، طی الارض، نفوذ در دیگران و غیره در زندگی بعدی مورد استفاده نخواهند بود و هیچ ثمره مفیدی نیز به دنبال نخواهند داشت که بتواند از دست رفتن زمان درازی را که صرف به دست آوردن آنها شده است، جبران کند. در حقیقت، عمری که در این راه صرف میشود، به هدر رفته است.
اما برخلاف آن، داشتههای کمالی (که شامل همه آگاهیها و ادراکات کمال بخشی است که در وجود انسان نهادینه میشود) قابل انتقال به زندگی بعد است و نقش تأثیرگذار مفیدی بر چگونگی آغاز و ادامه آن زندگی دارد. به عبارت دیگر، آگاهیها و داشتههای کمالی، تنها ثمره مفید و ارزشمند عمر انسان هستند که از این لحاظ ارزش پیگیری دارند. نمونههایی از این ادراکات شامل «درک وحدت هستی» و «درک جمال یار» است.
آگاهیها و توانمندیهای مربوط به حوزه قدرت و آگاهیها و ادراکات مربوط به حوزه کمال دو منشأ مختلف دارند که اهداف دوگانهای را دنبال میکنند.
هوشمندی کل که شکل دهنده جهان دو قطبی است، در جهان دو قطبی برای انسان به نحو دوگانه و متضادی ایفای نقش میکند و متناسب با نقش خود، هوشمندی الهی (شبکه مثبت) یا هوشمندی شیطانی (شبکه منفی) نام میگیرد. شبکه مثبت انسان را به سوی کمال و شبکه منفی او را به سوی ضد کمال فرا میخواند و هر یک در راستای هدف خود، او را در معرض القائات و آگاهیهایی قرار میدهند تا از این رهگذر، زمینه آزمایش او فراهم شود و او با غلبه بر جاذبههای فریبنده شبکه منفی و موانعی که بر سر راه او میگذارد، به حرکت خود به سوی خدا، ارزش و اعتبار ببخشد. (البته، کسانی که از این آزمون با موفقیت عبور نمیکنند، به دام شبکه منفی گرفتار میشوند و سقوط میکنند.) شبکه مثبت حقایق را برای انسان آشکار میکند که رموز خلقت را میگشاید؛ او را در حرکت از ظاهر به باطن به جلو میراند و تحولی در وی میآفریند که نقش تعیین کننده و سودمندی در حیات بعدی او دارد؛ اما شبکه منفی با اطلاعات سرگرم کننده و غیر مفید و یا با ایجاد جاذبه به سوی قدرت طلبی و برتری طلبی، او را به سمت داشتههای قدرتی (که نمونههایی از آن ذکر شد) میکشاند؛ رعایت حقوق و حریم شخصی دیگران را نادیده میگیرد. گاهی با ایجاد این تلقی که این توانمندیهای قدرتی، «کرامت» هستند، فریبکاری میکند و وی را به خدمت خود در میآورد.
کرامت حقیقی که از شبکه مثبت منشأ میگیرد، آگاهی و دانستگی است و به نمایش گذاشته نمیشود. در حالی که کرامت نمایی مربوط به شبکه منفی، همچون خوردن حلوایی شیرین لذتی ظاهری دارد؛ اما انسان را از وظیفه اصلی و سعادت حقیقیاش باز میدارد و تنها صرف نظر کردن از آن، امکان کشف حقایق چرخ گردون و پیمودن راه سعادت را (که کرامت حقیقی است) فراهم میکند.
مولانا سخن نا بهجا را به حلوا تشبیه میکند. در اینجا میتوان از تشبیه او برای اشاره به عوامل سرگرم کنندهای که تحت عنوان کرامت از آن یاد میشود (اما موجب عقب افتادن از کمال میشود) نیز استفاده کرد. زیرا این کرامتها شیرینی فریبندهای دارند که باید از آن دوری کرد:
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صـبـر کن از حـــرص و این حـــلوا مخور
صــبر باشد مشـــــتهای زیــــــــرکان
هســـــــت حـــــــلوا آرزوی کــــــودکان
هــــــرکه صبـــــــــر آورد گــردون بر رود
هـــــــر که حـــــلوا خــود واپـــستر رود
«مولانا»
دانستن این نشانهها برای تفکیک عرفان حقیقی (عرفان کمال) از عرفان کاذب (عرفان قدرت) لازم است و به همین منظور تأکید میشود که داشتههای کمالی، نتیجه بهرهمندی ماورایی از شبکه مثبت و داشتههای قدرتی، دستاورد بهرهمندی ماورایی از شبکه منفی است و به عبارت دیگر عرفان کمال، منشأ و هدف متفاوتی نسبت به عرفان قدرت دارد و انسان را به سوی آگاهی و لذتی ماندگار و زوالناپذیر فرا میخواند.
ویژگی بارز حرکت عرفانی «کمال محوری» است و به همین دلیل، هیچ گونه میل یا نمایش قدرت طلبانه و برتری جویانه یا رفتار بیهوده و بیحاصلی در آن وجود ندارد. در رابطه با موضوع کمال، به این نکته نیز باید توجه داشت که انسان در حرکتی ذاتی که از مبدأ متعالی خود آغاز کرده است و به بازگشت به سوی آن ادامه مییابد، مراحلی از کمال را طی میکند تا سرانجام به رب خود برسد و با او ملاقات کند. همه انسانها این مسیر را طی خواهند کرد؛ اما چگونگی طی مسیر برای همه آنها یکسان نیست. در هر مقطعی از این حرکت، بهرهمندی هر کسی از عشق و معرفت متفاوت از افراد دیگر است و از میان همه، آن کسانی که در هر مقطعی از مسیر، به دنبال رشد و کمال متناسب با آن مقطع هستند، حرکت عرفانی (سیر و سلوک) را برگزیدهاند و از این عشق و معرفت نصیب میبرند.
ج) خدا محوری
خدا محوری ویژگی یک حرکت عرفانی است و با دیگر محوری (از جمله خود محوری) مغایرت دارد. عارف، هم قرب خداوند را به عنوان هدف برگزیده است و هم برای رسیدن به آن، فقط از خود خداوند استعانت میجوید و بنابراین، به هیچ وجه روی خود را از سوی او به هیچ سوی دیگر برنمیگرداند.
به بیان دیگر، حرکت در طریقت عرفانی مستلزم خدا محوری در هدف و عمل است و این نشان میدهد که هر حرکتی در راستای خود محوری و یا با تکیه بر خود یا دیگری، نمیتواند حرکت عرفانی باشد. اتکای کسی که طریقت عرفانی را طی میکند، فقط و فقط بر خداوند است و خواستهاش قرب اوست.
اما در انواع بینشها و روشهای خود محور، حتی اگر برتری جویی و برتری طلبی هم وجود نداشته باشد، گرفتاری به خودبینی امری مسلم است و تکیه بر غیر خدا رواج دارد. منشأ خودبینی یا تمایلات برتری جویانه، شبکه منفی و مبدأ آن در آفرینش، «خود برتربینی» ابلیس درباره آدم است. یکی از دلایل بیان احساس برتری ابلیس نسبت به آدم و توصیف غرور او در کتب مقدس، این است که انسان از آن درس بگیرد و فراموش نکند که خودبینی، عامل تمرد از خواست خداوند است و همچنین، بداند که کلیه ترفندهای شیطان نیز برای تقویت آن، طراحی و اجرا میشود. با این توضیح، معلوم است که انواع قدرت جویی و قدرت نمایی نیز از همین سرچشمه میجوشد و انسان را از وظیفه شور انگیز او که کمال طلبی و خداجویی است، بسیار دور میکند. راهکار دیگر شبکه منفی برای اغواگری نیز پسندیده جلوه دادن تکیه بر غیر خداوند است که خود از مظاهر شرک است و به آرامی «دیگر محوری» را جایگزین «خدا محوری» میکند؛ در حالی که در نگاه عرفانی، یکی از دو رکن خدامحوری در عمل، «اجتناب از پناه بردن به غیر خداوند» است. کسی که در طریقت عرفانی حرکت میکند، در رابطه با رعایت این اصل، با خداوند پیمان میبندد و همواره به این پیمان پایبند میماند. در غیر این صورت، از انحراف از مسیری که برگزیده است، در امان نخواهد بود. رکن دیگری که در رویکرد خدا محورانه اهمیت دارد، «تسلیم بودن» است. همانطور که اشاره شد، خدا محوری در هدف همان کمال محوری است و خدا محوری در عمل، چیزی جز اتکا بر خداوند نیست.
این اتکا با برقراری ارتباط میان بنده و خدا تحقق مییابد که منجر به ارتباط انسان به عنوان یک جزء با کل خود میشود.
نتیجه ارتباط جزء و کل که آگاه شدن از چرایی خلقت و چگونگی حرکت است، انسان را از زندگی غیرهدفمند و انجام امور پوچ و عبث نجات میدهد. هوشمندی هر انسانی نسبت به هوشمندی کل، همچون هوشمندی هر سلول بدن یک فرد، نسبت به هوشمندی خود اوست. همانطور که یک سلول از اهداف هوشمندانه صاحب خود بیخبر است، هر انسانی نیز بدون برقراری ارتباط با کل از درک هدف خلقت بینصیب است و چه بسا زندگی را به شیوه تنازع بقا سپری کند و خود و دیگران را به رنج حاصل از این ناآگاهی دچار سازد.
برای ارتباط با کل که انسان را از علم الهی بهرهمند میکند، رعایت شرط «تسلیم» لازم است. بر اساس یکی از قوانین هستی، پیگیری امور و مسائل مربوط به زندگی زمینی نیازمند «تلاش» است و به عکس، برخورداری از روزیهای آسمانی، «تسلیم» میطلبد.
در این جا منظور از تسلیم، صرف نظر از همه توانمندیها و امکانات پله عقل در لحظه برقراری ارتباط با خداوند است. به بیان سادهتر، «تسلیم» یعنی سپردن به خدا. این واسپاری، آمادگی دریافت الهام و آگاهی را ایجاد میکند و درجات مختلفی دارد که هر یک، نتایجی آسمانی مربوط به خود را خواهد داشت. اما آنچه در اینجا توجه به آن اهمیت دارد این است که هیچ تلاشی در بردارنده نتایج آسمانی نیست؛ مگر اینکه منجر به فراهم شدن شرط تسلیم شود.
البته، تلاش و تسلیم، بیارتباط با یکدیگر نیستند. زیرا تلاش هدفمند (در جهت کشف حقایق)، به تفکر منتهی میشود و تفکر پایه ادراک است. در حقیقت، تفکر موجب مطرح شدن سؤالاتی میشود که به نوبه خود، اشتیاق دانستن را تشدید میکند؛ اما این اشتیاق، به شرط تسلیم بودن (در ارتباط جزء و کل) پاسخ داده میشود و انسان را به آگاهی و ادراک میرساند. تلاشهای آیینی نیز نشانه وجود اشتیاق هستند. چنین شور و اشتیاقهایی نیز تنها با رمز تسلیم، نتیجه آسمانی در بر خواهند داشت.
از طرف دیگر، تسلیم شدن، منجر به دریافت «آگاهی» میشود و دستیابی به آگاهی نیز، بر زندگی زمینی تأثیرگذار است و به تلاش در راه وظیفه و رسالت الهی تشویق و ترغیب میکند. بنابراین، رابطه ساده ای که ترسیم شد، با نشان دادن این دو رابطه تکمیل میشود؛ اما در عین حال، همچنان گویای این است که رسیدن به نتایج آسمانی، مستلزم «تسلیم» و به دست آوردن نتایج زمینی، مستلزم «تلاش» است:
د) انسان شمولی
عرفان قلمرو عشق است و همه انسانها میتوانند به درک عشق الهی که آنها را در بر گرفته است، نائل شوند و با حرکت عرفانی، از این سرمایه جاودانه نصیبی ببرند. زیرا یکی از خصوصیات عشق الهی، عام بودن و همه گستری آن است.
عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
این تــــرازو سنگ و گـوهر را برابر میکشد
«صائب تبریزی»
به فراخور عام بودن عشق، همه انسانها میتوانند از این تجلی پرده بردارند و از تبعات آن بهرهمند شوند. لطف این تجربه تنها در لذت حاصل از آن نیست.
همانطور که مکرر اشاره شد، انسان به آگاهیهای ناشی از این تجربه نیازمند است و فقط در سایه این آگاهیها است که زندگی شایسته خود را خواهد داشت.
انحصاری دانستن عرفان برای عدهای خاص، به این معنی است که فقط عدهای از انسانها نیاز به رشد و تعالی دارند و یا دارای این امکان هستند؛ در حالی که چنین چیزی عدالت و حکمت خداوند را نقض میکند.
به عبارت دیگر، هم با سنجش عاقلانه و هم با نگرش عاشقانه معلوم میشود که حرکت عرفانی، حرکتی انسان شمول است و بینصیب ماندن از آن، در اثر ناآشنایی و کوتاهی است؛ نه به دلیل امکانناپذیری آن.
بر همین اساس، هر کسی میتواند در عمل، تجربهپذیری عرفان را مورد ارزیابی قرار دهد و به این حقیقت دست یابد که ارتباط با کل، نه تنها نیازی عمومی، بلکه راهکاری همگانی برای تعالی انسان است.
«محمد علی طاهری»