عارف پی برده که ناموزونی ساز وجودی انسان، بر اثر حرکت‌های غلط خود او بوده که باعث گشته تا ساز ما از کوک اصلی خارج شده و صدای ناموزونی از آن شنیده شود، لذا عارف به دنبال آن است که مطرب یک بار دیگر،‌ ساز وجود ما را کوک نموده و از ناموزونی برهاند.

بیا مطـــربا، ســاز کن چنگ را
به نالــش در آر آن پر آهنگ را
بیا مطــربا،‌ ســـاز کــن پرده را
بسوز این دل عشــق پرورده را
«امیر خسرو دهلوی»

مطـــرب ســــاده، ســــاز بنـــواز
کامشب، شب بزم عاشقانســـت
«عطار»

و یا به قول حافظ:

مطرب چه پرده ساخت، ‌که در پرده‌ی سمـاع
بر اهـل وجـد و حـال، درهـای و هـوی بسـت

اوست که بی‌نظیرترین قطعه‌ی خود را نواخته و به انسان تقدیم نموده؛‌ اثر شکوهمند خود را که با ساز حیرت انگیزش،‌ نوای عشق را برای انسان به اجرا در آورده است:

مطرب عشق، عجب ساز و نوایـــی دارد
نقش هر نغمه که زد،‌ راه به جایی دارد
«حافظ»

به دنبال طرح موضوع آفریده شدن جهان هستی از «حرکت»،‌ و یافتن واژه «رقص» به عنوان واژه معادل آن در دنیای عرفان، ‌با توجه به این که، آنچه که از حرکت ایجاد شده باشد،‌ مجازی است و در نتیجه جهان هستی نیز مجازی می‌باشد،‌ این موضوع را نیز در دنیای عرفان مورد بررسی قرار داده و نشان می‌دهیم که عرفا نیز به مجاز بودن عالم هستی وقوف کامل داشته‌اند. اکنون با اشاره به برخی از سروده‌های آنها، این موضوع را مورد بررسی دقیق‌تر قرار می‌دهیم:

جز خیالی چشم تو، هرگز نبیند از جهان
از خیال جمله بگذر،‌ تا جــهان آید پدید
«عطار»

در اینجا عطار به این نکته اشاره دارد که آنچه را که در مقابل چشمان ما قرار دارد، همگی مجاز بوده و مانند خیالی می‌باشد و جهان اصلی بعد از کنار زدن این پرده ی خیال هویدا می‌گردد (که خود موضوع قابل بحث دیگری است.)

در این مورد مولانا می‌فرماید:

لاجرم سرگشته گشتیم، در ضــلال
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال

و در جایی دیگر می‌فرماید:

علمــــی که تـو را گره گشـــاید، بطلب
زان پیــش که از تو جـان بر آید، بطلب
آن نیست که هســت می‌نماید، بگــذار
آن هست که نیست می‌نـــماید، بطلب

در اینجا مولانا صحبت از آن دارد که عوامل مجازی خود را به ما تحمیل نموده و به شکل «هست» ظاهر شده و جای «هست حقیقی» را گرفته و او هم این تاکید را دارد که اگر این «هست مجازی» را کنار بگذاریم؛ به دنبال آن هست حقیقی پیدا می‌گردد و به خوبی فهمیده است که در دل جهان هستی، به غیر از هوشمندی الهی،‌ چیز دیگری وجود ندارد.

غیر خدا، در دو جهان هیچ نیسـت
هیچ نگو غـــیر،‌ که آن هیچ نیسـت
این کـــمــــر هـــــستی موهــوم را
چون بگشایی،‌ به میان هیچ نیست
«اوحدی مراغه‌ای»

سایر عرفای ایران نیز، ‌همگی این نظر را داشته اند؛ برای مثال شاه نعمت الله ولی، تعریفی از «‌عالم» ارائه داده و آن را در واقع «نقش و خیالی» خوانده و تاکید دارد که معنی اصلی این قضیه را محققان می‌دانند؛ زیرا افراد معمولی این گفته‌ها را صرفاٌ به این معنی دانسته‌اند که دنیا ارزشی ندارد و زود گذر است و نباید به آن دل بست.

نقش و خیالی است، ‌که عالم خوانند
معنــی سخــن، محققــان مــی‌دانند
«شاه نعمت الله ولی»

و یا:

نقشی اســت،‌ خیال عالــم ای یــار
خوابی است، تو هم بخواب دریاب

شیخ محمود شبستری نیز به روشنی به «وهم» بودن آنچه که با آن سرو کار داریم، اشاره دارد:

تو در خوابی و این دیدن،‌ خیال است
هر آنچـــه دیــده‌ای از آن، مثال است
بـــــــه روز حشـر، چون گردی تو بیدار
ببینی کیـن هـمه،‌ وهــم است و پندار

عرفای ما همگی به صراحت عنوان می‌کنند که آنچه را می‌بینیم،‌ خواب و خیال است و ما در واقع مانند کسی هستیم که در خواب به سر می‌برد و در جایی این پرده‌ی «وهم» در روز محشر بیفتد، متوجه خواهیم شد که آنچه را که می‌دیدیم و حقیقت می‌پنداشتیم، ‌وهم و پندار و خیالی بیش نبوده است و در اصل حقیقت چیز دیگری بوده است.شرمنده و خجالت‌زده کسی خواهد بود که اسیر این مجاز بوده و به ماهیت اصلی آن پی نبرده است.

فردا که پیشـــگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که نظر بر مجاز کرد
«حافظ»

در واقع ما مجاز باز بوده‌ایم و یا به تعبیر بعضی دیگر از عرفا، اهل مجاز بوده و در مجاز غرق گشته و در واقع فریب مجاز را خورده‌ایم. همان مجازی که خود را به جای حقیقت، به چشمان ما تحمیل نموده است.

دانی ز چه روست، توبه ناکــــردن من
زیرا که حرام نیست، ‌مــی‌ خوردن من
بر اهــل مجاز است، به تحقیق حرام
مــی خوردن اهــل راز، بر گــردن من
«خیام»

می خوردن = نوشیدن از شراب آگاهی و وحدت الهی (مولف)

رمز خلقــت، به ما نگفته کســـی
این حقیقت،‌ مپرس از اهل مجاز
«پروین اعتصامی»

اهل مجاز چه کسانی هستند؟
اهل مجاز کسانی هستند که دنیا را «‌حقیقت» می‌پندارند و شدیداٌ به آن سرگرم شده و این را نمی‌دانند که به چه منظوری روی زمین آمده‌اند،‌ چه چیزهایی را باید فرا گرفته و به درک آن نایل شوند؟
جهان هستی همانند عکسی از روی اوست که در آیینه‌ی هستی انعکاس یافته است و آنچه را که مشاهده می‌کنیم، تجلی الهی محسوب شده، هر کجا را که نگاه کنیم، پرتو روی اوست.

«أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره –۱۱۵)

به سروده‌ی سهراب سپهری:
کعبه‌ام بر لب آب، کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست،
کعبه‌ام مثل نسیم، ‌می‌رود کوه به کوه، می‌رود دشت به دشت،‌
حجر الاسود من، ‌روشنی باغچه است.

و یا حافظ می‌سراید:

عــکــــس روی تـــو، چو در آینه‌ی جام افتاد
عــــارف از پــــــرتو می، ‌در طمــع خام افتاد
این همه عکس می و نقش مخالف که نـمود
یـک فروغ رخ سـاقی اســت که در جـام افتاد
حــسن روی تو، به یک جـلوه که در آیینه کرد
ایـن همـــه نقــش، در آیینـه‌ی اوهــام افتاد

زمانی که راجع به حقیقت صحبت می‌کنیم، باید مشخص شود که منظور ما از حقیقت، در کدام سطح است. مثلاً زمانی که جلوی آیینه ایستاده‌ام، در مقایسه «من» با «تصویرمن در آیینه»، «من» حقیقت دارد و «تصویر در آیینه»، مجاز است. اما در مقایسه‌ای دیگر، من و آیینه و تمام جهان هستی در مقابل «شعور کیهانی» مجاز و شعور کیهانی «حقیقت» است. به همین ترتیب زمانی که شعور کیهانی را با سطح بالاتر یعنی خداوند مقایسه کنیم، شعور کیهانی، مجاز بوده و خداوند «حقیقت محض» است.

از رابطه‌ی بالا متوجه می‌شویم که فقط یک حقیقت مطلق وجود دارد و غیر از آن همه چیز مجازی است.

«كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (قصص-۸۸)

حافظ چنین سروده است:

به می سجاده رنگین کن،‌ گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبــود ز راه و رســم منزل‌ها

زمانی که پیر روشن ضمیر (آگاه) اعلام کرد: «از آگاهی زمین را لبریز کن»، مراد این است که آگاهی‌های خود را به همه برسان.

و در همین رابطه سهراب سپهری می‌گوید:
قبله‌ام یک گل سرخ، جانمازم چشمه،‌ مهرم نور، دشت سجاده‌ی من…

توضیح مولف:
می = آگاهی
سجاده = ‌محل سجده‌گاه، ‌زمین

«محمد علی طاهری»