به نام خدا
به نام خدای رحمن و رحیم، خدای عشق و عشق؛ خدایی که رحمانیتش عشق را در هستی جاری کرد و از فیض رحمانی خود به هستی جان بخشید و از این بخشش و حُب بود که عوالم مختلفی در قالب عقل به وجود آمد. و به این ترتیب خداوند، عکس روی خود را در آیینه آفاق انداخت. یعنی با تبلور عشق، عقل را آفرید تا نظارهگر و آیینهای برای انعکاس عشق و زبانی برای خبر دادن از آن باشد. قلم عقل با همه ناتوانیاش نام عشق را بر صفحه عالم نوشته است و عظمتش را انعکاس میدهد هر چند که عشق قابل توصیف نیست.
چـون قلــم انـدر نـوشـتـن مــیشتـافت
چون به عشـق آمد قلم در خود شکافت
«مولوی»
از آن جا که انگیزه ایجاد عقل، لطف رحمانی (عشق) است، باید گفت که عقل از دل عشق بیرون آمده است. در ازل، همه هستی از دل عشقی بنیادی پدیدار شد که میتوان آن را «عشق اول» و عالم به وجود آمده از دل این عشق را «عقل اول» نامید.
اما در این پیدایش، هر عالمی نسبت به عالم ماقبل خود، از خالق فاصله بیشتری گرفت و دورتر شد و با این دوری نازلتر و پستتر گردید و هر جزیی حرکت به سوی قهقرا را آغاز کرد. ادامه این روند، خلقت را نه به سوی کمال بلکه به سوی پستی جلوه میداد و چنین طرحی از او بعید و محال بود. از این رو عشق الهی در جلوهای دیگر نیز جاری بود تا با بازگشت هستی به سوی او، خلقت برای همیشه در منهای بینهایت اسیر نباشد. او رحیمیت خود را نثار هستی کرد تا ارکان آن را در آغوش کشیده، نگذارد که قهقرا همه تجلیات را ببلعد. پس او از یک سو وجود را به هستی هدیه کرده است و از سویی دیگر همه چیز را به آغوش خود میکشد تا مخلوقش از لطف و مرحمت او دور نباشد. زیرا او رحمان است و رحیم؛ او عاشق است و عشق او در برگیرنده هستی. این عشق از مبدأی جریان دارد که نه در بند مکانی است، نه زمانی و نه تضادی، پس همان هنگام که عشق میورزد و هدیه میکند، چون در قید زمان نیست، باز پس میگیرد و در آغوش میکشد و از منظری که فوق زمان است، هیچ یک از این دهش و باز دهش بر دیگری مقدم نیست. همه چیز و همه کس دور از او و در آغوش اویند. بنابراین، از اوییم و روانیم به سوی او و از هر طرف مشمول عشق او.
این است اساس هستی: رحمانیت و رحیمیت و یا به عبارتی دیگر، عشق و عشق؛ عشقی که علت همه علتها است. زیرا اگر انگیزه خلقت بر پایه عقل بود (نه حُب و بخشش الهی)، لازم بود تا خلقت، منفعتی برای خالق ایجاد کند؛ در حالی که خالق بینیاز است. این عشق و حُب است که نیاز به علت نداشته، منفعتی را دنبال نمیکند و عاشق است که میبخشد نه عاقل.
لاابالــی عشــق باشــد، نی خرد
عقل آن جوید کزان سودی برد
«مولوی»
خداوند رحمن و رحیم، قرآن را نیز کلامی برای بیان و ابلاغ این عشق قرار داد تا رحمن و رحیم بودن و حُب و وُّد خود را به بشر بشارت دهد و بگوید که رحمن است و رحیم؛ یعنی عشق است و عشق. پس به نام او که رحمان بودنش عشق است و رحیم بودنش نیز عشق. به نام او که چنین عاشقی است؛ خدایی که عفو کننده است و عفو او نیز از تبعات عشق است؛ نه عقل. چرا که عفو و بخشش مورد پسند عقل نیست؛ مگر آن که برای بخشنده، منفعتی حاصل کند و این در حالی است که خدا غنی است و بینیاز. و او فؤاد و صدر و قلب را سه مرتبه متفاوت برای تجربه عشق قرار داد تا جایگاهی برای دریافت لطف و رحمتش در وجود انسان باشد؛ آنطور که از طریق فؤاد دریافت نموده، شهود داشته باشیم؛ با قلب منقلب شده، به تغییرات و تحولات درونی برسیم و با شرح صدر به گشادگی و گستردگی به وسعت عالم هستی نایل شویم؛ کاری که هرگز از عقل بر نمیآید:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشـــــق گویـــــد راه هســـت و رفتـهام من بارها
«مولوی»
اما تاسف بر کسانی که خداوند را صرفاً خدای عقل میدانند و نه خدای عشق و کلام او (قرآن) را نیز فقط کلام عقل میدانند و نه پیام عشق. در حالی که پیش از آن که قرآن از عقل بگوید، از عشق گفته است و پیامبر گرامی (ص) از آن رو در کلام خدا رحمتی برای عالمیان نامیده شد که با عرضه قرآن، معرفی برای این عشق بوده است و به درستی که حامل چنین پیامی، فخر عالم و رحمتی است برای آن. تاسف بر کسانی که اسلام را دین قساوت و سنگدلی و خدای آن را خدایی انتقامجو معرفی میکنند؛ غافل از این که خود آنها بیش از همه به لطف و رحمت و بخشش خداوند نیاز دارند و اگر این لطف و رحمت نباشد چه کسی میتواند از این ورطه به عافیت بگذرد؟
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبـرد صـــرفه ز شیــطان رجیم
«حافظ»
چه کسی بدون لطف و رحمت او میتواند به جایی برسد؛ اگر او تعلیم ندهد، تزکیه نکند، حکمت ندهد، سینه را نگشاید، بارهای گران را از دوش برندارد، هنگام وسوسه شیطان که میرود پا بلغزد، او درنیابد و…؟!
به جایی نرسد کس به توانایی خویش
اِلّا تــو چــــراغ رحمتــــــش داری پیش
«سعدی»
امروزه معرفی نادرست اسلام و عرضه آن در قالب دینی خشک، جدا از عشق و خالی از پیام لطف الهی و طرح مباحث و نظرات آن در چنین حیطهای، باعث سوء برداشت فراوانی برای جوانان این نسل شده، آنها را از این دین، گریزان و به دامان آیینها و مکاتب وارداتی سوق داده است. از طرف دیگر، در جوامع غربی نیز مسلمانان را وحشی، عقب مانده و اهل خشونت میخوانند و در جوامع و محافل بینالمللی، اسلام را دین کُشت و کُشتار و تجاوز معرفی میکنند. در حالی که میدانیم اسلام دین آزادی اندیشه (الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله…)، آزادی انتخاب (قل یا ایها الکافرون * لا اعبد ما تعبدون *… لکم دینکم و لی دین – لا اکراه فی الدین…) و آزادی رهروی (انا هدیناه السبیل اِمّا شاکراً و اِمّا کفوراً) است. علاوه بر این، دین اسلام، مرام مطلوب نزد خداوند را مرام اسلام (تسلیم شدن) در برابر اراده الهی معرفی میکند که همانا نیل به سوی غایت کمال است. یعنی، از میان دو مرام تسلیم در برابر حق و یا طغیان در برابر آن، مرام الهی و پسندیده تسلیم و مسلمانی را تایید و پیشنهاد میکند. در چنین راهی است که شهادت، گواهی انسان است بر حق که در راه آن، جان نیز فدا میشود. شهادت (گواهی به حق با گذشتن از جان) نیز امری است که عقل را با آن کاری نیست و به طور مطلق بر مبنای عشق محقق میشود. شهید، از روی عشق با خون خود شهادتنامه حق را امضاء میکند؛ در حالی که عقل در این راه، به جز پایبند شدن و ممانعت نقش دیگری را ایفا نمیکند.
عاقلان از غرقه گشتن در گریز و بر حذر
عاشقان را کار و پیشه غرقه دریا شدن
«مولوی»
به این ترتیب، اگرچه عقل در جایگاه خود معتبر است، عاشق در راه رسیدن به معبود خود، آن را کنار میزند:
گـرفتـم گــوش عقل و گفتم ای عقل
بـــرون رو کز تـو وارســـتم من امروز
بشـوی ای عقل دسـت خویش از من
کـه در مـجنـون بپیوستــم من امروز
«مولوی»
به هر حال، خداوند رحمن و رحیم، مرام منتهی به کمال را معرفی کرده، انتخاب را با مهربانی به ما واگذاشته است. او آنچنان که خود را نعم المولی، نعم النصیر، نعم الوکیل و… معرفی میکند، بهترین دوست، یاور، وکیل و… برای همگان است و پیام لطف «ادعونی استجب لکم» را خطاب به همه انسانها عرضه کرده است. او با پیام «اِلیه راجعون» بزرگترین مژده مبنی بر بازگشت همه به سوی آغوش پرمهر خود را به همه انسانها بشارت داده است. چه نویدی میتواند از این زیباتر و چه رحمت و عشقی میتواند از این بالاتر باشد؟! خدای را دریابیم و او را از خدای عشق به خدای عقل تنزل ندهیم که کفری (پوشش حقی) از این ناحقتر نیست. خداوند یگانه است و به درستی که او خدای عشق است. و «بسم الله الرحمن الرحیم» گواهی بر عشق اوست؛ اسم اعظمی که از ازل تا ابد بر لوح هستی حک شده است.
اسم اعظم پیش ما باشد قدیم
یعنی بسـم الله الرحمن الرحیم
«شاه نعمتولی»
«محمدعلی طاهری»