سیر و سلوک عرفانی را که به طور معمول با اصطلاح «عرفان عملی» شناخته میشود، میتوان «حرکت عرفانی» نامید و خصوصیات آن را بررسی کرد. منظور از این حرکت، نوعی تحول است و حرکت عرفانی به معنای «تحول عرفانی» به کار میرود. چنین تحولی، رسیدن به اشراق و روشن بینی و درک رموز هستی و همچنین، ارتقا در ابعاد مختلف وجودی (ظرفیتی، شخصیتی و…) است.
شناسایی هستی و اسرار آن به دو صورت امکان دارد که یکی دست یافتن به شناخت حسی، عقلی و… بر پله عقل و دیگری رسیدن به درکی فراتر از شناخت حسی، عقلی و… بر پله عشق است. برای آشنایی بیشتر با هر یک از پله عقل و عشق و بررسی نقش آنها در عرفان، میتوان ویژگیهای آن دو را با هم مقایسه کرد:
۱- بر پله عقل ابزارهایی وجود دارد که میتوان آنها را به دو دسته ابزارهای اصلی و واسطهای تقسیم کرد. ابزارهای اصلی ابزارهایی هستند که به طور مستقیم موجب شناخت عقلانی و طراحی برنامههای زندگی میشوند.
این ابزارها عبارتند از: «دلیل و استدلال»، «علم و دانش»، «فن و تکنیک»، «راه و روش» و «تفکر و تعقل». ابزارهای دیگر پله عقل مانند «تخیل و تصور»، «سعی و کوشش»، «اراده و خواست»، «تلقین و تکرار»، «ذکر و مانترا» و «پند و نصیحت» ابزارهایی در خدمت ابزارهای اصلی پله عقل هستند که به همین دلیل، واسطهای محسوب میشوند.
اما رویدادها و پدیدههایی مانند «ذوق و شوق»، «حیرت و تعجب»، «شور و هیجان»، «علاقه و توجه»، «وجد و سرور»، «مهر و محبت»، «ایثار و فداکاری» و همچنین «ادراک و اشراق» که بر پله عشق تحقق پیدا میکنند، وابسته به هیچ ابزاری نیستند و میتوان گفت هر یک از پدیدههای پله عشق به طور خودجوش ایجاد میشود.
به بیان دیگر، بر خلاف پله عقل، بر پله عشق، هیچ گونه ابزاری وجود ندارد و هیچ یک از تجاربی که بر این پله روی میدهد، با اراده فرد به دست نمیآید.
یعنی، هیچ یک از ابزارهای پله عقل در قلمرو عشق کاربردی ندارند.
قلمرو عشق، قلمرو دل است و دل، پذیرای فن و تکنیک و… نیست. برای مثال، با فن و تکنیک، علم و دانش و یا تفکر و تعقل نمیتوان در کسی ایجاد ذوق کرد تا شعری بسراید، شور و شوقی بیابد و یا به حیرت و تعجب دست یابد.
همچنین، عاشق شدن یا دریافت الهام، با سعی و کوشش حاصل نمیشود.
آنان که راه عشــق سپــــردند پیــش از این
شــــبــگیر کردهاند؛ بـه ایشــان نمــیرسیم
ایشــــان مقیــــم در حــرم وصـل مانـدهاند
ما ســـعی میکنیم و به دربـان نمـــیرسیم
«عبید زاکانی»
۲- یکی از خصوصیات عقل، منفعت طلبی است؛ در حالی که عشق، خودجوش است و منفعت جویی در آن وجود ندارد.
در چـار سـوی عقـل غـم ســود و زیان است
در حلقهی عشـاق به جز امن و امان نیست
«قاسم انوار»
۳- عقل محدودیتهایی دارد که باعث میشود تجارب عمیق و گسترده حوزه عشق را انکار کند.
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشـــــق گویـــد راه هسـت و رفـتهام من بارهــــا
«مولانا»
۴- به کمک ابزارهای موجود بر پله عقل، میتوان شناختی را که بر این پله به دست میآید، تعریف کرد و شرح و توضیح داد. بر پله عشق نه این ابزارها به کار میآید و نه شناخت قابل توصیفی وجود دارد. پله عشق، پله درک است؛ نه شناخت. آنچه بر پله عشق درک می شود، تجربهای کاملا شخصی است که قابل تعریف و توصیف نیست.
در حریم عشــق نتوان زد دم از گفت و شنود
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
«حافظ»
تجربهای که بر پله عشق حاصل میشود، با کلام قابل انتقال نیست؛ یعنی، برای فردی که به آن نائل میشود، چنان وضوحی دارد که حتی با داشتن بیانی شیوا نیز نمیتواند آن را به همان خوبی که درک کرده است، توصیف کند.
یعنی درکی که بر این پله به دست میآید، از شناختی که بر پله عقل حاصل میشود، برتر و شفافتر و در وجود فرد اثر گذارتر است و اینطور نیست که فقط اطلاعات ذهنی او را افزایش دهد.
گرچه تفســیر زبان روشــنگر است
لیک عشق بیزبان روشــنتر است
«مولانا»
به همین دلیل، اهل دل میگویند:
بشـــوی اوراق، اگر هم درس مایی
که درس عشـــــق، در دفـتر نباشد
«حافظ»
برای توضیح این بیانناپذیری میتوان از یک مثال حسی استفاده کرد. چشیدن طعم یک سیب، یک تجربه شخصی است. کسی که طعم سیب را میچشد، به هیچ وجه قادر نیست که آن طعم را برای دیگران توصیف کند و آنچه را حس کرده است، به آنها انتقال دهد. او با نهایت سعی خود فقط میتواند به طعمی که چشیده است، اشاره کند و توضیحات وی حقیقت حس او را آشکار نخواهد کرد. در قلمرو عشق نیز نمیتوان آنچه تجربه و درک شده است را تشریح کرد و به همین دلیل، نه محبتی که در دل غلیان میکند و حیرتی که فرد را سرگشته میکند، قابل توصیف است و نه چگونگی و جزئیات الهامی که دریافت میشود، امکان تعریف و توضیح دارد.
آن نقطه خاموشی، در حرف نمیگنجد
برطــاق فراموشـــی بگذار، کتــاب اول
«صائب تبریزی»
۵- مرتبه عشق بالاتر از مرتبه عقل است و فخر خداوند به خلق انسان، به دلیل قابلیت او در زمینه عشق است. برتری مقام عشق نسبت به مقام عقل، از دو نظر قابل بررسی است:
الف) اولین تجلی ذات حق (هیچ قطبی) که موجب پیدایش عالم وجود شد، بر مبنای حب و عشق بوده است؛ نه بر مبنای عقل. یکی از بارزترین ویژگیهای عقل، منفعت طلبی است. خداوند نیازمند آفرینش نبوده است و نیست و از عالم وجود سودی نمیبرد. از آنجا که عامل متجلی شدن هر چیز در عالم هستی، عشق است، مقام آن از عقل بالاتر است.
ب) انسان با خودشیفتگی در این دنیا متولد میشود و زندگی را آغاز میکند. نشانه خودشیفتگی او این است که از بدو تولد، فقط به رفع نیازهایش اهمیت میدهد و حتی مادر خود را به خاطر خود میخواهد. بنابراین، دوست داشتن او بر پله عشق نیست؛ بلکه نوعی سودجویی و منفعت طلبی است و برای ادامه بقا ابراز میشود. در این مرحله، او رفتاری غریزی دارد؛ اما در ادامه حیات، به ابزارهای پله عقل دست مییابد و از آنها نیز استفاده میکند؛ تا منافعی را به دست آورد.
نکته مهم این است که وجه تمایز انسان از سایر مخلوقات، برخورداری او از حوزه عشق است. او در مرحلهای پس از به کارگیری عقل، به تجربه عشق میرسد و بدون آن به تعالی نخواهد رسید.
حریم عشـق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن استان بوسد که جان در آستین دارد
«حافظ»
۶- عقل، توانایی برداشت صحیح از عشق را ندارد؛ زیرا در مرتبه پایینتری نسبت به آن قرار دارد و نمیتواند آنچه مربوط به درجهای بالاتر است، درک کرده، قبول و توجیه کند. به همین دلیل، رویدادهای مربوط به پله عشق با مخالفت عقل مواجه میشود و برای مثال، ایثار و فداکاری توجیه عاقلانهای ندارد و عقل آن را رد میکند.
عقـــل راه ناامیــــــدی کـــی رود
عشــق باشد کان طرف با سر دود
لاابـالی عشـــــق باشــد نـی خرد
عقـل آن جوید کز آن ســـودی برد
«مولانا»
از منظر عقل، عاشق دیوانه است؛ اما عاشق حقیقی به این دیوانگی میبالد؛ زیرا این دیوانگی به معنای زایل شدن عقل نیست؛ بلکه به معنای فراتر رفتن از عقل است؛ بنابراین، جنونی که عاشق حقیقی دارد، جنون ارزشمندی است و همواره میتواند افزونتر شود.
۷- انسان، همواره به هر دو پله عقل و عشق نیازمند است و برخورد او با جهان هستی هم از منظر عقل و هم از منظر عشق انجام میشود. عقل و عشق لازمه یکدیگر بوده، هر یک کاربرد خاص خود را دارند و نمیتوان ارزش هیچ کدام را نادیده گرفت.
این توضیحات نشان میدهد که عرفان (عامل ارتقای کیفی انسان) بر پله عشق تحقق مییابد؛ زیرا الهام و اشراق مربوط به این پله است. عارف بدون به کار بردن هرگونه ابزاری به الهام و ادراک میرسد و سپس نسبت به بیان آنچه برای او روی داده است و حتی نسبت به انتقال دقیق آگاهی به دست آمده، اظهار عجز میکند:
من گنـگ خواب دیــــده و عالم تمام کر
من عاجـزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
«شمس تبریزی»
اما به دلیل این که رسالت او آگاهی بخشی به دیگران و همراه کردن آنها با خود (در حرکت عرفانی) است، به ناچار از ابزارهای پله عقل بهره میجوید تا در حد امکان به اطلاعات و معارفی که از آن برخوردار شده است، اشاره کند و اگرچه نمیتواند با بیان نتایج تجربه خود، دیگران را به ادراک آن برساند، سعی میکند که از آگاهی حاصل شده، آنها را بینصیب نگذارد. بنابراین، عرفان بر پله عقل نیز جایگاهی پیدا میکند.
به عبارت دیگر، حرکت عرفانی بر پله عشق انجام میشود و نتیجه آن بر پله عقل گزارش میشود. به این ترتیب، میتوان گفت که عرفان دو بخش نظری و عملی دارد. جایگاه عرفان عملی (حرکت عرفانی) پله عشق است و جایگاه عرفان نظری، پله عقل. عرفان نظری (که میخواهد انسان را با عظمت وجودش و با مبدأ و مقصدش آشنا کند) محتاج بحث و بررسی و توضیح است و ابزار این روشنگری بر پله عقل موجود است. به بیان دیگر، عرفان نظری بر پله عقل انسان را به سوی باطن و حقیقت جهان هستی سوق میدهد و عرفان عملی بر پله عشق او را با حقیقت و باطن جهان هستی آشنا میکند و با ایجاد تحول درونی تعالی میبخشد.
پله عقل، پایه فهم موضوعات پله عشق بوده، نقش مهمی در کمال انسان ایفا میکند. همچنین، در جای خود توضیح داده خواهد شد که در تحلیل و تأیید الهامات و آگاهیهای عرفانی نیز عقل اهمیت ویژهای دارد و چنین نیست که عارف با دستیابی به پله عشق، از آن بینیاز شود.
ب) رابطه حرکت عرفانی با شریعت و حقیقت
به طور رایج، بستر حرکت در حرکت عرفانی را «طریقت» گویند. به همین دلیل، ابتدا مفهوم «طریقت» مورد بررسی قرار میگیرد:
۱- تعریف عام و انسان شمول طریقت: طریقت، همان امکان مسیر زندگی است (خواه انسان بر اساس عقیده و جهان بینی خاصی به طور هدفمند زندگی کند و خواه بی هدف، گذران عمر کند.)
۲- تعریف خاص طریقت: طریقت به مسیر زندگی گفته می شود؛ وقتی که بر اساس برنامه خاصی و در جهت هدف خاصی سپری شود.
در این جا دو نکته خاطر نشان میشود:
۱. تا پیش از انتخاب هدف و برنامه، مسیر زندگی طی میشود؛ اما در واقع، نوعی سکون وجود دارد.
۲. ممکن است محور طریقت خاص کسی شیطان پرستی، خود پرستی و یا خدا پرستی باشد. همه این افراد در طریقت خاصی زندگی میکنند.
یعنی، خواه در زندگی جهت صحیح انتخاب شود و چه جهت گمراهی، کسی که به طور هدفمند زندگی خود را سپری میکند، در طریقت خاص است.
۳- تعریف عرفانی طریقت: طریقت، به مسیر زندگی گفته میشود؛ در صورتی که در جهت کمال باشد. در این معنای ویژه، «طریقت» بستر حرکت عرفانی است.
جهان هستی، کتاب آیات آشکار الهی است. از میان این آیات، آیاتی که در دسترس فن و تکنیک حیرت و تعجب هر فرد عادی است و میتواند توجه و تفکر او را برانگیزد.
در طریقت هر چه پیش ســالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیســــت
«حافظ»
برای این که انسان در گذران زندگی غیر عرفانی خود، متحول شود و در جهت کمال حرکت کند، محرکی لازم است. این محرک، به انسانی که به روزمرگی عادت کرده است، بیداری میبخشد و از آن به بعد، افق جدید و ارزشمندی بر زندگی او میگشاید. یعنی انسان با رسیدن به این بیداری، در طریقت عرفانی گام میگذارد.
این محرک میتواند هریک از «طبیعت»، «شریعت» و «حقیقت» باشد:
۱- طبیعت: جهان هستی، کتاب آیات آشکار الهی است. از میان این آیات، آیاتی که در دسترس هر فرد عادی است و میتواند توجه و تفکر او را برانگیزد، آیاتی مربوط به همین جهان است که اکنون در آن به سر میبریم و به طور نسبی به آن شناخت داریم.
وجود هر تجلی از تجلیات خداوند که در معرض توجه و تفکر انسان قرار گیرد، میتواند اشتیاقی برانگیزد که موجب برقراری ارتباط با خالق آن پدیده و یافتن فلسفه خلقت و جایگاه انسان در هستی باشد.
به عبارت دیگر، توجه به پیچیدگیهای آفرینش هر آفریده و ارتباط آن با سایر آفریدگان و مطرح شدن معمای چرایی خلقت، عامل افزایش پرسشها و کششهایی است که منجر به ارتباط انسان با مبدأ خلقت میشود و به میزان اشتیاقش، او را از نتیجه این اتصال برخوردار میکند. به این ترتیب، طبیعت میتواند عامل محرکی برای پیمودن طریقت عرفانی واقع شود.
۲- شریعت: رشد انسان در مسیر کمال مستلزم در پیش گرفتن راه و روشها و رعایت فرامینی است که آفریننده او از طریق هزاران پیامبر و رهبر آسمانی در اختیار وی گذاشته، به آن تأکید کرده است. بیشک، طرح عظیم الهی در آفرینش انسان، بدون وجود پیامهای این پیامآوران، طرح نتیجه بخشی نبود. بنابراین، ادیان و رمزگشایی از رموز آنها دارای اهمیتی ویژه است. هر دینی دارای دو بعد ظاهری و باطنی است که ظاهر آن را «شریعت» میگوییم.
به طور معمول، هر فردی پیش از آن که به باطن دین راه یابد، با ظاهر آن یعنی شریعت مواجه میشود. شریعت میتواند انگیزهای برای راهیابی به باطن دین باشد. در هر صورت، شریعت محرکی برای قدم گذاشتن در طریقت عرفانی است. حتی ممکن است کسی که از دین خاصی تبعیت نمی کند، در مواجهه با یک مراسم مذهبی، به یک بیداری معنوی برسد. این در صورتی است که آن مراسم او را به تفکر وا دارد و تمایل او را به برخورداری از آثار باطنی آن بر انگیزد.
۳- حقیقت: حقیقت هر چیزی فلسفه وجودی و یا چرایی و چگونگی آن است. به بیان دیگر، وجه پنهان یا غیب وجود هر چیز، «حقیقت» آن به شمار میرود. تنها راه دستیابی به حقایق، دریافت وحی و الهام است. حتی برای کسی که هنوز قدم در مسیر عرفان نگذاشته است،امکان دریافت الهام وجود دارد. برای چنین فردی، الهام میتواند محرک مهمی برای آغاز طریقت عرفانی باشد.
خواه محرک بیداری عرفانی، انسان را طوری به تأمل و تفکر وا دارد که در نهایت، به تجربه ادراک و اشراق (بر پله عشق) منجر شود و خواه عامل این بیداری خود ادراک و اشراق باشد، به سالک و سیر کننده «عاشق سالک» میگوییم. عاشق سالک کسی است که تحت کششی آسمانی عرفان را تجربه میکند و هدایت مرحله به مرحله او در طریقت عرفانی، فقط از طریق دریافت آگاهی (بر پله عشق) انجام میشود؛ نه به کمک مرشد و راهنمای دیگری که این وظیفه را به عهده داشته باشد.
اما در صورتی که یک عاشق سالک، به معرفت و شرایطی برسد که موظف به دعوت دیگران به طریقت شود و بتواند فرد یا افراد دیگری را به تجربه ارتباط با خداوند برساند، برای این افراد، نوعی تعالی درونی ایجاد خواهد شد که در هر مرحله، مراتبی از ادراک و اشراق را هم به دنبال خواهد داشت.
چنین اشخاصی که از طریق فرد دیگر و مرحله به مرحله: حرکت عرفانی را تجربه میکنند، «سالک عاشق» نامیده میشوند.
وجود انواع مختلفی از سالکان عاشق و عاشقان سالک نشان میدهد که نحوه ورود افراد به دنیای عرفان یکسان نیست. با این حال، قواعد مشترکی در سیر و سلوک همه آنها وجود دارد. از جمله این که ورود به طریقت، هم عامل برخورداری از حقیقت و هم عامل بهرهمندی از شریعت است.
یعنی در حرکت رو به جلو، همواره انوار حقیقت و کاربرد شریعت بیشتر آشکار میشود.
همچنین، در بستر «طریقت»، شریعت و حقیقت به گره گشایی از یکدیگر کمک میکنند و رابطه دو طرفه میان آنها چنان تقویت میشود که در مرحلهای از حرکت عرفانی، طریقت، شریعت و حقیقت به طور کامل بر هم منطبق می شوند. این رابطه در شکل زیر نشان داده شده است.
«محمد علی طاهری»