به نام خدا

و خدا گفت: من همه جا با شما بوده‌ام، هستم و خواهم بود و حتی در جهنم نیز تنهایتان نخواهم گذاشت.
شما همراه با من وارد آن جا می‌شوید و من هستم که از آن عبورتان می‌دهم؛ جایی که نه زمان در آن وجود دارد و نه مکانی محسوب می‌شود؛ هر چند که شما آن را مکان می‌پندارید؛ همان‌گونه که به علت عدم وجود زمان، آن را جاویدان نیز می‌انگارید. تنها چیزی که در جهنم وجود دارد، آتشی از جنس آگاهی است که برای شما تلخ و برای من شیرین است. زیرا به کمک این آتش است که حایل بین من و شما که همان حجاب ناشی از گناهان شما است، سوزانیده شده، پس از آن ما به یکدیگر رسیده، بعد از پیمان نخست، بار دیگر شما را باز می‌یابم تا برای «آزمایش آخر»، این بار همه‌ی قدرت خود را در اختیار شما بگذارم.

اینک ما به هم رسیده‌ایم؛ چیزی که ظاهراً منتظرش بودید و وصالی که طلبش را داشتید؛ اما نه به اندازه‌ای که من مشتاق بودم.

شما مرا بخشنده می‌دانید؛ ولی اصلاً حد آن را نمی دانید و از آن صرفا تصوری مبهم دارید. میزان بخشندگی من را پس از وصال خواهید فهمید؛ وقتی که همه‌ی قدرت خود را به شما ببخشم. فقط در آن جاست که مفهوم بخشنده‌ی مهربان را خواهید فهمید. حال من هستم و شما. آیا با داشتن همه‌ی قدرت من و احساس بی‌نیازی، باز هم طالب من خواهید بود؟
من برای رسیدن به شما، مرگ و جهنم را خلق کردم تا نشانی بر «رحیم» بودن من باشد و نشانی بر قدرت خلاقیتی که ناشی از شوق رسیدن به شما است و شما ناآگاه و بی‌خبر از آن، هر لحظه در آه و ناله و فریاد و طغیان نسبت به من قرار دارید.

مرگ و جهنم، همچون داروهای تلخی هستند که مادری با دلسوزی تمام به زور به طفل خود می‌خوراند تا او را درمان کند ولی خود بیش از طفلش تلخی دارو را درک می‌کند و طفل بی‌خبر از همه جا و بدون اطلاع از عشق مادر، گریان و نالان است از این که چرا چنین خشونتی نسبت به او اعمال می‌شود. بدون مرگ وجهنم، ما هرگز به یکدیگر نمی‌رسیدیم و حداقل، من عاشقی مهجور می‌ماندم و شما نیز در نیازمندی ابدی باقی می‌ماندید. اما شما بعد از این وصال، همین که مطمئن شدید که عاشق سینه چاک، در اختیار شماست و شما سوار بر اریکه قدرت او می‌توانید یکه تازی کنید، با او چه می‌کنید؟

من «رحمان» بودم تا بتوانم بازیگوشی‌ها و بی‌اعتنایی‌های معشوقم را نظاره کنم و باز هم به دنبال او باشم و سایه‌ی رحمانیت خود را بر سر او بگسترانم. در عوض شما نمی‌دانید که با من چه کرده‌اید! ای کاش من نیز می‌توانستم مانند شما شکایت‌های خود را به جایی ببرم! اما از این بابت نیز ناراضی نیستم؛ زیرا که من هم اگرچه سرانجام آگاه می‌شوید و شما را دارم و می‌دانم که بالاخره از یکدیگر راضی خواهیم شد.

آری من به شما می‌رسم و همه چیز خود را به پای معشوق خود تقدیم می‌کنم و در آن صورت آن جا بهشت شما خواهد بود. نه آن بهشت روز نخست که بهشت ناآگاهی بود؛ بلکه بهشت آگاهی. بهشت‌هایی که شما آن را بر اساس آگاهی‌ها، دانسته‌ها و میل و سلیقه‌های خود بنا خواهید کرد. پس از کسب این تجربه خواهید فهمید که همه چیز عاشق شما، در اختیار شماست و شما می‌توانید با قدرتی که در اختیار دارید، جهان‌ها خلق کرده، بر ابعادی سایه بگسترانید که هرگز تصورش را نداشتید و به زودی یقین حاصل می‌کنید که دارای قدرتی خدایی هستید. آن زمان که شما اینگونه خدا شدید، می‌خواهید بدانید که با من چه خواهید کرد؟

شاید اگرهمه داستان را بدانید، برای من عاشق گریه کنید. برخی از شما پس از کسب اطمینان از قدرت خدایی خود و احساس بی نیازی نسبت به من، خواهیدگفت: «حالا که خدا هستیم وبی نیاز به او، چرا برای خود خدایی نکنیم؟» و فقط عده‌ی اندکی خواهند بود که خدایی در وحدت را انتخاب کرده، به سوی من آمده، با من به وحدت می‌رسند. بلی! خدای در وحدت و خدای در کثرت، آخرین آزمایش است و شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟

شاید بگویید که برای اتخاذ چنین تصمیمی وقت بسیاری باقی است! بلی هست. اما شما امروز همان کاری را انجام می‌دهید که دیروز مقدمه‌اش را چیده‌اید و امروز نیز مقدمه‌ی کارهای فردا را تدارک می‌بینید و احتمال دارد فردا همان کاری را بکنید که امروز انجام می‌دهید. پس امروز مرا دریابید تا حرکت شما کسب آگاهی و تمرینی برای فرداها باشد، جایی در لامکان و لازمان؛ تا شما به طور حتم مرا انتخاب کنید؛ خدای در وحدت را و خدایی که عاشق شما است! مرا دریابید.

«محمد علی طاهری»