به نام خدا

در روز عاشورا می توانیم جامه‌ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانه‌ی پیروزی خون بر شمشیر است که درس آن را از حماسه‌‌‌‌ی کربلا آموخته‌ایم.
می‌توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم، این کفن است که پوشیده‌ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که در راه ادامه‌ی نهضت حق ‌طلبانه و ظلم‌ ستیزانه‌اش، برای شهادت همیشه آماده‌ایم.

می‌توان سیاه پوشید و بانگ سرداد که این سیاهی نشانه‌ی آن است که من و من‌ها، در روز و روزهای عاشورا، حسین و حسین‌ها را تنها گذاشته‌ایم و آن‌ها در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده‌اند و این لباس سیاه نشانی است بر شریک جرم بودن ما در ریخته شدن خون آن‌ها، زیرا که در جایی، حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است. آیا این فکر لرزه بر اندام ما نمی‌اندازد و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون حسین(ع) خواب را از چشمان ما دور نمی‌کند؟
در این روز می توان لباسی سبز پوشید و گفت این به نشانه‌ی آن است که نهضت حسینی خزان مظلومان را بهار کرده و نوید این پیروزی، بهار اندیشه را برای بشریت به ارمغان آورده است.
می‌توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته‌ایم؛ چرا که بعد از عاشورا، بهار انسانیت، تابستان را پشت‌‌ سر نگذاشته به خزان رسیده است.
می‌توان…

می‌توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده‌اند» را سر داد و نشان داد که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده‌اند و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.
می‌توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده‌‌‌‌‌ایم و این افتخار را نداشته‌ایم تا هم رکاب او باشیم.
می‌توان گونه‌های خود را به رنگ سرخ درآورد تا یزیدیان، زردی روی ما را که در خزان نامردمی‌ها به زردی گراییده است، نبینند؛ همان‌گونه که منصور حلاج با خون خود گونه‌هایش را سرخ نمود تا روی زردش را دشمن ظالم نبیند.
می‌توان خاک بر سر ریخت که شایسته‌ی انسان خفّت زده است و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.
می‌توان عَلَم‌دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید، بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته از همه بزرگ‌تر و سنگین‌تراست شهرت آفرید و همچنین می‌شود سنگین‌ترین عَلَم‌ها را بلند کرد و گفت، این به نشانه‌ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد آن را بر دوش خواهیم کشید.
می‌توان…

آری می‌توان هر کاری انجام داد، مهم آن است که در پس آن کار، چه اندیشه‌ای نهفته باشد و این که انسان با چه طرز فکری به رسالت خود نگاه کرده، در چه جایی و با چه محتوایی آن را پیدا کند. ضمن این که پس از یافتن آن رسالت، لازم است بدانیم که در ابتدای راهی دراز قرار داریم که چگونه آن اندیشه را به عمل در آوریم.
حال که آموخته‌ایم«کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» یعنی؛ همه جا کربلا و همه روز عاشورا است، اینک ما در عاشورا و کربلای خود چه می‌کنیم؟ آیا اگر در روز عاشورا، در صحرای کربلا حاضر بودیم؛ حسین(ع) بازهم تنها نمی‌ماند؟ آیا این سوأل لرزه بر اندام ما نمی‌افکند و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون او، خواب را از چشمان ما دور نمی‌کند؟

اگر ما در کربلا نبوده‌ایم تا افتخار همرزم بودن با او را داشته باشیم، در کربلای عصر خود که زندگی می‌کنیم و اگر در روز عاشورای تاریخی حضور نداشته‌ایم، در عاشورای زمان خود که قرار داریم. کافی است که حسین و حسین‌های زمان خود را بشناسیم، عاشورا و کربلا به خودی خود پیدا می‌شوند. اما اگر حق‌طلبان و ظلم‌ستیزان کماکان تنها مانده‌اند، خدا را شکر کنیم که ما روز عاشورا در کربلا نبوده‌ایم زیرا اگر حضور داشتیم یا در زمره یزیدیان بودیم و یا از کسانی که حسین(ع) را ترک کردند.

بیایید معرفت و روح نهضت حسین(ع) را یافته و حماسه‌ی بزرگ او را زنده کنیم تا در زمره‌ی یزید و یزیدیان نباشیم زیرا که جهان دو قطبی است، یا راه حسین(ع) و یا راه یزید، راه سومی نیز وجود ندارد. بیایید به حال خود گریه کنیم و عملکردهای خود را پیش روی بیاوریم و حساب لقمه‌های سفره‌ی خود را یک بار از نظر بگذرانیم؛ آنگاه خواهیم فهمید که در راه حسین(ع) هستیم و یا یزید:

ببین که چه ریسیده‌ایم، دست کِه لیسیده‌ایم
تا کـه چنیـن لقـــمـه‌ها، ســوی دهـان آمـدند
«مولانا»

ظهر عاشورا است و ظهر عاشوراها، فرصتی است که انسان با خود واقعی‌اش روبرو شود و من نیز در این آیینه، خویشتن خویش را مشاهده می‌کنم و می‌بینم که امروز چقدر عجول هستم (کان الانسان عَجولاً)، تا چه حد حریص و سیری‌ناپذیر (ان الانسان خلق هَلوعاً) و تا چه حد شکم بر من حاکم است و جز آن، چیز دیگری را نمی‌شناسم و این آیا مصداق (اولئک کالانعام بل هم اضل) نیست؟ امروز به راحتی دروغ می‌گویم، به گرسنه و درمانده‌تر از خود رحم نمی‌کنم و در اِسراف غرق شده و غذای متبرک او را اسراف کرده و در زباله‌دانی می ریزم و… این است خـود واقعـی مـن که در روز عـاشـورا برمَـلا می‌شود.
آری عاشورا، آیینه‌ی تمام قدی است در مقابل ما تا بتوانیم خود واقعی را در آن نظاره و شناسایی کنیم و او را نیز بهتر بشناسیم.

بیاییم در این آیینه به خود نگاهی بیاندازیم و برای خود چاره‌ای اندیشیده و طرحی نو بیابیم تا پس از رسیدن به اندیشه‌ای درست، نوبت به انجام عمل رسیده و نهضت حسین(ع) را در عمل زنده نگاه داریم. وای اگر از همه‌ی این نهضت‌ها و حماسه‌های بزرگ، برای ما دست بریده‌ای، لب خشکیده‌ای، سر بریده و فرق شکافته‌ای و… باقی مانده باشد و معرفت حرکت انسان‌های بزرگ تاریخ در گذر زمان به دست فراموشی سپرده شده و از آن‌‌‌‌‌‌ها فقط مراسمی بر جای مانده باشد، آن وقت است که باید گریست و گریست، برسر زد و شیون کرد و…

امروز عاشوراست، به یاد می‌آورم که سال‌ها است که با حسین(ع) بیعت بسته و بیعت شکنی می‌کنم، به یاد مُهر نمازم افتادم که از تربت پاک کربلاست و من به نشانه‌ی بیعت با او مبنی بر ادامه‌ی نهضت حق‌طلبانه و ظلم‌ستیزانه‌اش همواره برآن پیشانی می‌گذارم و هر زمان که پیمان اول «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را با خدا می‌بندم که «تنها عبد او باشم و فقط از او استعانت بطلبم» پیمان دوم را هم با حسین(ع) در کنار آن قرار داده و بیعت می‌کنم که راه او را ادامه دهم، اما دریغ از یک ذره عمل.

امروز در آیینه‌ی عاشورا خود را نظاره ‌‌‌می‌کنم و جُز پیمان شکنی حرفـه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای و ماهر که حتی به پیمان شکنی‌‌‌‌‌‌‌های خود نیز واقف نیست، شخص دیگری نمی‌بینم. من از یک سو پیمان خود را با خدا می‌شکنم و از سویی دیگر با حسـین(ع) و می خواهم با شرکت در مراسمی و ریختن اشکی به خود بگویم که دین خود را نسبت به او ادا کردم و با این وسیله وجدان پیمان شکن خود را راحت کـنم. اما آیا بدین ترتیب وظیفه‌‌‌‌ی خود را درقبال این پیمان انجام داده و در زمره‌‌‌‌ی حسینیان قرار گرفته ام؟

هم اکنون حداقل خوشحال هستم که پیمان سوم (لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک) را نبسته و بار پیمان شکنی‌ام را از این سنگین‌تر نکرده و به شیطان نیز سنگی نزده‌ام تا دروغ‌هایم، بیش‌تر از این آشکار نشود.
اگر حسین(ع) هم اکنون در بین ما حاضر شود؛ از عملکردهای ما در زنده نگهداشتن نهضت عظیمش چه می بیند؟ او ما را نظاره خواهد کرد که همچون قوم بنی اسراییل که در غیاب موسی، گوساله‌ی سامری را بر سر دست بلند کردند ما نیز درغیاب او عَلَم‌‌‌‌‌‌ها ساخته، کله‌های اژدهای فلزی را بر طرفین آن قرار داده، مجسمه‌های فلزی دیگری را به جای گوساله بر آن نصب کرده‌‌‌‌‌ایم و آن را بلند کرده، به هر سو می کشیم و عَلَم نهضت او را به علم زورآزمایی تبدیل نموده‌ایم. او ما را خواهد دید که باطن را فدای ظاهر کرده، کمتر در این مراسم مهم به درس‌‌‌‌‌‌‌های عاشورا می‌اندیشیم.

اگر امروز حسین(ع) در بین ما بود و ما از آن حضرت سوال می کردیم که از ما عمل و وفای به عهد می‌خواهد و یا فقط گریه و زاری و بر سر زدن را، چه پاسخی به ما می دادند؟

به طور مسلم آن حضرت به ما می فرمودند که وفای به عهد را خواستار هستند، عهدی که بر طبق آن حق طلبی و ظلم ستیزی ناشی از مرام حسینی، لازم و واجب می‌شود، زیرا آن امام شهادت را برای نشان دادن راه خدا انتخاب نمود تا برای ما الگوی کاملی باشد از انسان متعهد نسبت به خدا (ایاک نعبد و ایاک نستعین)، حق طلب و ظلم ستیز، تا بتوانیم او را نمونه و چراغ راه خود قرار دهیم نه این که برای شهادت افتخار آمیز او فقط شیون کرده و بر سر بزنیم ولی در زمره‌‌‌‌ی حسینیان زمان خود نباشیم.
آری باید برای این همه گمراهی و دور بودن از راه و پیمان شکنی‌‌‌‌‌‌ها گریه کنم؛ حداقل امروز را، زیرا احتمال دارد فردا همه چیز دوباره فراموش شده و چهره‌‌‌‌ی واقعی خود را نیز تا مُحرم و مُحرم‌‌‌‌‌‌‌های دیگر به دست فراموشی سپارم.

حسین(ع) تا ابد، بلبلی است بر شاخه‌ی درخت هستی، تا چه کسی از ناله او پریشان و منقلب شود و به این وسیله درون خود را شکوفا کند.

آن کـس که پریشان شود از نالـه‌‌‌‌ی بلبل
در دامنش آویز که در وی اثری هست
«حافظ»

با امید به توفیق عمل
«محمدعلی طاهری»