به نام خدا

اغلب، وقتی صحبت از ظالم می‌شود، انگشت اشاره هیچ کس به سمت خودش نیست و هر کسی خود را از ارتکاب ظلم مبرّا می‌داند؛ در صورتی که هر فردی در هر لحظه ممکن است به نوبه خود در حال ارتکاب به ظلمی بزرگ باشد؛ از نادیده گرفتن حق دیگری تا نگاهی تحقیرآمیز به کسی و… .
در واقع، همه ما به دلیل این که شناختی از «وجه الله» نداریم، ظلم می‌کنیم. هر جا از «وجه الله» غفلت شود، یک بخش از هستی مورد بی‌مهری قرار گرفته است. درحالت کلی وقتی معطوف به یک جزئی شده، نسبت به جزئی دیگر غافل می‌شویم، کفر و پوشاندن حق صورت گرفته که به عبارت دیگر، ظلم است.

با این تعریف، ظلم شامل گستره بسیار وسیعی است و به این ترتیب هر کسی اوّل باید خودش را در معرض سؤال و اتهام ظالم بودن قرار دهد و بعد دیگران را از این نظر ارزیابی کند.
وقتی این ظلم جنبه «حق الناس» پیدا کند، دامنه‌دار می‌شود و ظلم‌‌‌‌‌‌‌های دیگری نیز از آن ناشی می‌شود. این ظلم که حاصل عدم توجه ما به «وجه الله» است، از یک بی‌حرمتی به ظاهر ناچیز گرفته، تا دزدی و قتل و… خواهد بود.

برای محو ظلم لازم است چشم ما به روی حقایق باز شود تا اگر دیروز به خاطر بسته بودن چشم‌هایمان، مرتکب ظلمی شده‌ایم، حالا به واسطه آشنائی با این حقیقت که هر موجودی در عالم هستی «وجه الله» است و نائل شدن به درک آن، ادب و احترام نسبت به تجلیات الهی را رعایت کرده، از ظلم فاصله بگیریم. می‌توان گفت نگاه ظاهربینانه به هستی، ظلم پنهانی است که عموم بشر درگیر آن هستند اما معمولاً به آن توجهی نمی‌شود. در حقیقت، ما با چشم ظاهربین به دنیا می‌آئیم و به آن بسنده می‌کنیم. در حالی که وظیفه انسان در هستی این است که در سیر کمال، چشم ظاهربین خود را به چشم باطن‌بین تبدیل کند و به آن جایی برسد که «وجه الله» را درک کرده، و بیابد که همه چیز تجلی اوست: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند».

در صورتی که این شرط حاصل نشود، انسان در حق خود، خالق و… مرتکب ظلم شده است؛ چرا که شخصی که از درک فلسفه خلقت عاجز است، قادر به فهم رسالتش در هستی و جایگاهش در مقابل خالق نخواهد بود و با غافل ماندن از طرح عظیم خلقت، هم نسبت به هستی مرتکب ظلم است و هم به دلیل این که طبیعتاً قادر به درک نقش دیگران نیز در این «تن واحده» نخواهد بود، نسبت به آنها نیز ظلم روا می‌دارد. به این ترتیب اکثر ما ظالم هستیم، زیرا نمی‌توانیم آن‌طور که باید و شاید حق مطلب را نسبت به خالق و نسبت به نقشه عظیم او ادا کنیم و از همین جنبه است که دفع ظلم به صورت جبری را بی‌اثر می‌دانیم. زیرا اگر به درک این حقایق نرسیم، با رفع اجباری ظلم، دوباره هرکس بر اساس جهلش می‌تواند ظلمی جدید روا دارد و به این ترتیب، ظلم همچنان باقی خواهد ماند.

از جهل تا آگاهی در طول تاریخ، همواره موانعی ایجاد شده است که بشر را از دانستگی‌‌‌‌‌‌‌های ناب مبتنی بر علوم الهی محروم کرده است و به طور مسلم، کسانی که مسبب این محرومیت‌‌‌‌‌‌ها شده‌اند، ظلمی عظیم بر بشر روا داشته‌اند. برای مثال، برداشت‌هایی از کلام الهی که از روی جهل یا غرض صورت می‌گیرد و با اصل آن مطابقت ندارد، افترا به خداوند بوده، باعث جاری شدن بزرگترین ظلم‌‌‌‌‌‌ها در هستی است.

به طور کلی، ما با دو گونه ظلم روبرو هستیم: «ظلم اولیه» و «ظلم ثانویه». ظلم اولیه جهالت نسبت به خداوند و اهداف اوست. هر دروغی که در اثر جهل یا غرض به خداوند نسبت داده شود، باعث دور شدن انسان از درک فلسفه خلقت و در نتیجه باعث جهل بشر نسبت به جایگاه و وظیفه‌اش نسبت به خالق، هستی، خود و مردم می‌شود. رفتار و عملکرد انسان بر اساس این جهل، ظلم دیگری را باعث می‌شود که آن را «ظلم ثانویه» می‌نامیم. ظلم ثانویه، نتیجه عملی این جهالت است.

حال، این سؤال مطرح می‌شود که چگونه باید با ظلم مقابله کرد. رفع ظلم و ایجاد عدالت به دو صورت امکان‌پذیر است؛ یکی این که با دستیابی انسان‌‌‌‌‌‌ها به درک و آگاهی، عدالت به خودی خود و به عنوان پیامد آن آگاهی در هستی محقق شود که در این‌صورت ارزشمند و ماندگار خواهد بود. دعوت‌هایی مانند ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع)، یکی از بارزترین شاخص‌‌‌‌‌‌‌های ظلم‌ستیزی در طول تاریخ است که کسانی به آن پاسخ گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که به آگاهی لازم رسیده‌اند. این دعوت عاری از معنا و مفهوم استیصال، و تنها برای ایجاد آخرین فرصت برای به خود آمدن و اندیشیدن است؛ فرصتی برای تفکر درباره کمال خود و برای تصمیم‌گیری درباره رفع ظلم و ایجاد عدالت که رابطه تنگاتنگ با کمال دارد. این پیام که «آیا کسی هست که من را یاری کند؟» سمبل «ظلم ستیزی» و «حق طلبی» و یک پیام ماندگار در تاریخ است که علی‌رغم گذشت قرن‌ها از آن، هنوز هم باقی و تاثیرگذار است. این پیام در تاریخ ثبت شده است تا ما ظلم‌ستیزی را به درستی معنا کنیم.

راه دیگر این است که پیاده شدن عدالت، متکی به یک عامل جبری از بیرون باشد که طبیعتاً این عدالت جبری و وابسته به عامل زور، فاقد ماندگاری و ارزشمندی است. هیچ یک از فرستادگان الهی برای جاری کردن عدالت، متوسل به زور نشده‌اند. زیرا خداوند حاکمی نیست که با اتکاء به امکانات و قدرت خود و یا با چنین فرمانی به آنها بخواهد ظلم را سرکوب و عدالت را حاکم کند و اگر چنین بود، عدالتی که اولیای او در جهت برقراری آن کوشیده‌اند، اثر ماندگار نداشت.

درس «پیروزی حق بر شمشیر» که از امام حسین (ع) به جا مانده است، درس پیروزی تفکر و اندیشه بر شمشیر است و به ما می‌آموزد که رشد و کمال با شمشیر حاصل نمی‌شود و ظلم ستیزی جبری، سودمندی لازم و ماندگاری نخواهد داشت. چرا که هر یک از ما بسته به میزان جهل‌مان ظالم هستیم و حتی در صورت رفع ظلم ظاهری، تا وقتی جاهل باشیم، ظالم خواهیم بود و هیچ اجباری جهل ما را به آگاهی تبدیل نمی‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. پس حتی اگر مشکلات بشر از طریق جبر حل و فصل شود، ریشه ظلم از روی زمین برداشته نخواهد شد.

از قهرمان طلبی تا قهرمانی یکی از ترفندهای شیطان در رابطه با دفع ظلم، فریب ذهن بشر با تفکری است که می‌توانیم به آن «قهرمان جویی» گوییم. بدین معنی که انسان را بدون آن که در جهت رسیدن به حق خود اقدامی ‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در انتظار قهرمانی می‌گذارد که حق او را از ظالم بگیرد و این امر همواره بشر را نسبت به احقاق حقش بی‌تفاوت کرده است. در نتیجه او از اندیشه رسیدن به سطحی از زندگی که در آن، جامعه انسانی چنان برخوردار از آگاهی باشد که حقّی پایمال نشود و به دلیل احترام به تجلیات الهی، تمایلی به ظلم وجود نداشته باشد، بازداشته شده است. بنابراین، شمشیر نجات بخش بشر «شمشیر آگاهی» است که گردن «جهل» را می‌زند نه شمشیر آهنی. زیرا مشکل بشر، مشکل جهالت است.

آگاهی موجب تسلط می‌شود. تسلط این است که قابلیت انجام عمل خلاف باشد، ولی انسان بر اساس آگاهی آن کار را انجام ندهد و قابلیت ظلم باشد ولی او مرتکب آن نشود. بعضی از گناه نکردن‌‌‌‌‌‌‌های ما ملاک گناهکار نبودنمان نیست؛ همان‌طور که بسیاری از ظلم نکردن‌هایمان نشانه‌‌‌‌ی ظالم نبودنمان نیست. زیرا امکان آن گناه یا آن ظلم وجود نداشته است. باید امکانی باشد تا ما محک زده شویم. اگر امکان و قابلیت ظلم باشد و ما مرتکب آن نشویم، می‌توانیم بگوییم که ظالم نیستیم. زیرا آگاهانه از ظلم اجتناب کرده‌ایم.

فرض کنید بتوانیم با یک عمل جراحی روی مغز یک مجرم جانی امکان تخلف کردن را از او بگیریم. آیا این گناه نکردن ارزشمند است؟ آیا به این ترتیب جانی به یک معصوم تبدیل می‌شود؟ یا این که ارزشمندی زمانی است که بتواند گناه بکند و نکند؛ یعنی تسلط بر عمل خودش داشته باشد؟ تعدادی از اعمال مذهبی مثل روزه و… برای ایجاد این تسلط است. یعنی قابلیت انجام کاری وجود داشته باشد و ما آگاهانه برای انجام ندادنش تصمیم بگیریم.

رفتن به سمت آگاهی‌هایی چون درک جمال یار، درک حس حضور و…، قابلیتی برای بشر ایجاد می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که از روی اختیار تخلفی را که می‌تواند مرتکب شود، انجام ندهد، نه به زور و اجبار.پس تسلط بشر بر ظلم تنها به این صورت ممکن است که غول ظلم با زنجیر درک «وجه الله» توسط خود بشر به بند کشیده شود. این اتفاق ارزشمند و مبارکی است که اگر در هستی رخ دهد بشر نجات خواهد یافت. بشر به کسی نیاز دارد که بیاید و از جهل نجاتش دهد؛ چرا که اگر از جهل نجات یابد قادر خواهد بود عدالت را پیاده کند، عدالت خود به خود در آگاهی متولد می‌شود و ظلم در آگاهی می‌میرد؛ چرا که ظلم در جهل می‌روید و رشد می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

مبنای قضاوت در ابتدا اشاره شد که هرکسی ممکن است در جایگاه خودش در هر لحظه ظلمی بزرگ مرتکب شود، حال با نفی نگاه مطلق گرایانه و جایگزین کردن دیدگاه نسبی به ظلم و ظالم، به این سؤال می‌رسیم که نسبت هر ظلم به ظلم دیگر چیست؟ با این نگاه نسبی کسی که به ظاهر ظلم ناچیزی مرتکب شده است، می‌تواند به نسبت خودش از هر یک جنایتکاران معروف تاریخ که به ظلم مشهور شده‌اند، ظالم‌تر باشد.در واقع آن کسی که ظلم شناس است، ظلم را نسبی می‌سنجد.این نکته بسیار ظریف است که از منظر عدالت الهی، سنجش‌‌‌‌‌‌ها و قضاوت‌‌‌‌‌‌ها کیفی و بر اساس وسع هر فرد است.

برای درک بهتر مفهوم کیفی قضاوت، می‌توانیم مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بین مولانا و فروغ فرخزاد داشته باشیم. در مقایسه ظاهری و کمّی بین آن دو، شاید اکثر افراد، جایگاه مولانا را بالاتر بدانند؛ ولی اگر از بعد کیفیت به مسئله نگاه کنیم می‌بینیم که مولانا که یک عالم دینی بوده است، در برخورد با شمس تبدیل به مولانای عارف می‌شود؛ ولی فروغ فرخزاد از زیر خط صفر یعنی از فساد آغاز کرده، به جایی رسیده است که می‌گوید:

عشــق چون در سـینه‌ام بیدار شد
از طــلب پا تا به ســـــر ایثــار شد
این دگـــر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم

پس چه بسا رشد و تعالی او بیشتر قابل توجه بوده و حاکی از منزلت بیشتر باشد. البته، در اصل، قضاوت کیفی مخصوص خداوند است و بر مبنای «الله علیمٌ بذات الصّدور» صورت می‌گیرد. بنابراین، هر کسی در جایگاه خودش مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، در حالی که بشر تا کنون فقط به قضاوت کمّی پرداخته است.

بنابراین اولا اگر از ما بپرسند چه کسی ظالم‌تر است؟ مثلا شمر و یزید ظالم‌تر هستند یا شما؟ خواهیم گفت که قطعاً آنها. اما اگر ما را به صحرای کربلا ببرند و در موقعیت آنها قرار دهند، آیا مطمئن خواهیم بود که مانند آنها یا بدتر عمل نمی‌کنیم؟ ثانیا محاکمه یک مجرم بر اساس مدارک ارتکاب جرم است و در اکثر موارد در حکمی که بر اساس قضاوت کمّی صادر می‌شود، توجهی به مسائلی مانند محیط،تربیت، عقده‌‌‌‌‌‌ها و… وجود ندارد. در صورتی که اگر با دید کیفی به مسائل نگاه شود، تک تک ما از منظر تأثیرگذاری بر این عوامل شریک جرمیم. مجرم، مانند دملی است که که به ظاهر فقط چند سلول را گرفتار مشکل می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ولی در حقیقت، در اثر تنش و درگیری سلول‌های بسیار زیادی ایجاد شده، از ضعیف‌ترین قسمت بدن نمود بیرونی پیدا کرده است. در جرائم اجتماعی نیز همین اصل صادق است. صدها مشکل که همه در ایجاد آن شریک هستیم، دست به دست هم می‌دهند تا کسی خلافی را مرتکب شود و این آسیب اجتماعی معمولا در ضعیف‌ترین قشر از نظر فرهنگ، اقتصاد و… بروز می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

اگر از منظری دیگر به مسئله نگاه کنیم، در قضاوت کیفی باید از فردی که با افتخار می‌گوید: من دزدی یا خلاف دیگر نکرده‌ام، پرسید آیا تو گرسنه مانده بودی و دزدی نکردی و یا چون شکمت سیر بود و نیاز نداشتی، از انجام این کار مبرا هستی؟ آیا امکان اختلاس نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای یا در شرایط مهیا این کار را نکرده‌ای؟…
و آیا در جایی که معیار‌‌‌‌‌‌‌های عدالت منطبق بر قضاوت‌‌‌‌‌‌ها و برداشت‌هایی مبتنی بر چشم ظاهربین ما نیست، کسی می‌تواند از محک عدالت خداوند بگریزد؟

برده‌ داری مدرن
امروز بشر به سمت تجربه نوع دیگری از ظلم تحت عنوان «برده‌ داری مدرن» حرکت می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. در این نوع برده داری انسان‌ها در حد یک ماشین تنزل پیدا خواهند کرد و رسالتی جز این نخواهند داشت که روزی به دنیا بیایند و به اموری روزمره مشغول بوده، رفتار و افکارشان تحت کنترل باشد و بعد از مدتی از رَده زندگی خارج شوند. به این ترتیب حرمت و رسالت انسانی و حریم‌ها بیش از پیش نادیده گرفته شده، نقض خواهند شد. این یعنی ردّ پله‌‌‌‌ی عشق؛ یعنی رد رسالت بر پایه شعور عشق. به این ترتیب ذوق و شوق، ایثار و فداکاری، مهر و محبت و همه آنچه که به عنوان ویژگی یک انسان اهمیت دارد، زیر سلطه تفکر ماشینی می‌رود.به‌طوری که دیگر کسی نمی‌پرسد که از کجا آمده‌‌‌‌‌ایم و به کجا می‌رویم. در این وضعیت، جلوی اضمحلال و ظلم ویرانگری را که بشر به خودش روا می‌دارد، نمی‌توان گرفت؛ جز آن که به آگاهی برسد.

بشر با نادیده گرفتن «مبنای ظلم ثانویه»، تفکّری انتقام‌جویانه نسبت به ظالم داشته، متأسفانه، دامنه این تفکر انتقام‌جویانه را به خداوند و به هستی نیز کشانده است و به تدریج این تفکر اشتباه در بین برخی جوامع ریشه دوانده است که این تشکیلات هستی بر مبنای انتقام‌جویی طراحی شده، خالق فقط قصد دارد که اشتباهات انسان‌‌‌‌‌‌ها را با تنبیه پاسخ دهد. در نتیجه، این تفکر که گناه نکنیم و ظلم نکنیم تا مورد انتقام‌جوئی خالق قرار نگیریم، جای تفکر عدم ارتکاب ظلم و گناه برای دسترسی به کمال و تعالی را گرفته است. در حالی که اگر ما اشتباه نمی‌کردیم اصلاً در ظلمت نبودیم که «مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّور» معنی پیدا کند.طراح هستی فرموده خودت را از ظلمت به نور برسان و به این مخلوقی که توانسته بر «ظلمت جهالت» غلبه کرده به «نور آگاهی» دست یابد، مباهات می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که ببینید این مخلوق ارزشمند چگونه موفق می‌شود خودش را از ظلمت به نور برساند!
ولی اکنون ما درباره انسانی که در ظلمت است، چه تفکری داریم؟ آیا توجه داریم که مهم، حرکت از تاریکی به روشنایی است و طرح الهی این بوده است که ما را در ظلمت قرار دهد تا ببیند ما در جهت رسیدن به نور چه می‌کنیم؟ آیا این که حق تعالی درباره آدم به ملائک فرمود «اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمون»، بیان همین توانمندی انسان نبوده است که البته برا‌‌‌‌ی ملائک قابل درک نبود؟ اغلب، کلیات طرح هوشمندانه خالق با مطلق اندیشی انسان و به واسطه ترفندهای شبکه منفی (شیطان) که ذهن را از جهت کمال به سمت انتقام‌جویی و… می‌برد، از دید بشر مخفی است.

عدالت آگاهانه
امروز یکی از مهم‌ترین رسالت‌‌‌‌‌‌‌های انسان، تلاش برای نهادینه کردن این اصل است که برای برقراری عدالت، باید به آگاهی‌هایی دست یافت. زیرا در غیر این صورت باید به عدالت بر مبنای اجبار تن داد. همان طور که اگر قوانین اجتماعی نهادینه نشده باشند، با وجود نظارتی مستمر و همراه با زور، ارتکاب مخفیانه جرائم و تخلفات ادامه خواهد داشت، تا وقتی که بشر به ادراک حقایقی چون «وجه الله»، «جمال یار»، «تن واحده» و… نرسد، عدالت در نظام هستی نیز دست نیافتنی است.

روزی که انسان با درک «وجه الله» بودن هر یک از مخلوقات خداوند، به تقدس همه چیز در عالم پی برد و دیگر تمایلی به ظلم کردن به هیچ جزئی از اجزای هستی را نداشته باشد، به «درک مقام معصومیت» خواهد رسید و مفهوم «ظَلَمتُ نَفسی» برایش آشکار خواهد شد. او تنها با رهایی از جهل خواهد توانست از گناه و ظلم فاصله بگیرد و تا به این مرحله نرسد، همواره ظلم جزء لاینفک وجودی‌اش خواهد بود. با درک «عدالت کیفی» بشر خواهد فهمید که لطف و کرم و فضل خداوند و سمیع و بصیر بودن و رحمانیتش همگی قانونمند هستند. چرا که اگر خارج از چارچوب و قاعده باشند، عدل خداوند نقض می‌شود. کلیه ذرات هستی نسبت به جایگاهشان موقعیت حساب شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای دارند که عدالت خداوند را نشان می‌دهد. به این ترتیب، در هستی حتی به ذره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای ظلم نشده است. در مورد انسان نیز عدالت به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای برقرار است که اگر به درک آن نائل شویم، نه تنها چون و چرایی باقی نمی‌ماند، بلکه از ظلم اولیه خارج می‌شویم. بشر بر اساس فطرت خود حقیقت‌جو است. بنابراین، می‌تواند به باطن هستی دست یابد و در این صورت، از ظلم ظاهری یا ظلم ثانویه نیز به میل خود اجتناب می‌کند.وقتی انسان به درک رسالتش که پی بردن به فلسفه خلقت است برسد، متوجه می‌شود که چرا نباید ظلم کند. یعنی تنها از طریق کشف حقیقت و درک ظلم باطنی قادر به دفع ظلم ظاهری خواهد بود. به همین دلیل، اصرار بر تزکیه رفتاری بدون ایجاد تزکیه درونی، یعنی ایجاد تزکیه ظاهری بدون تزکیه باطنی مشکل بشر را حل نخواهد کرد؛ اما اگر ظلم اول برچیده شود، خواه ناخواه ظلم دوم از بین خواهد رفت.

ظلم باطنی با رسیدن به «مقام صالح»، یعنی رفع تضاد با خالق، خود، هستی و مردم از میان می‌رود و این زمانی دست یافتنی است که چهره حقیقی ظلم باطنی معلوم شده باشد. در بسیاری از موارد در طول تاریخ، بشر با ملاک‌‌‌‌‌‌‌های ظلم ظاهری، به نام حق در مقابل حق ایستاده است و بدون در نظر گرفتن ظلم باطنی، شیطان توانسته است به بهانه‌‌‌‌‌‌‌های مختلف از جمله دفاع از حریم خدا، دست بسیاری را به خون آلوده کند. در حالی که فردی که وارث فقر فرهنگی نسل‌‌‌‌‌‌‌های پیش از خود است، در ناآگاهی و ظلم قرار دارد و مجازات او نه افتخار است و نه مشکلی را حل می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. باید توجه داشته باشیم که ما همه در ظلمت و جهل زاده شده‌‌‌‌‌ایم و ممکن است در هر لحظه یا از گروه ظالمین باشیم و یا مظلومین؛ در صورتی که رسالت ما حکم می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نه ظالم باشیم و نه مظلوم.

«محمدعلی طاهری»